رپو فایل

مرجع دانلود و خرید فایل

رپو فایل

مرجع دانلود و خرید فایل

ارائه روشی برای طراحی مبتنی بر سرویس

پیاده سازی موفق SOA مستلزم این است که به مفاهیم و استراتژیهای پیاده سازی که خصوصیات و ویژگیهای اساسی SOA را فرموله می کنند توجه شود به مجرد پیاد ه سازی موفق SOA مزایایی در جهت کاهش زمان توسعه و ایجاد محصول بهره برداری از کاربردهای انعطاف پذیر با پاسخ دهی سریع و امکان اتصال پویای استدلالهای کاربردی شرکای تجاری حاصل می شود
دسته بندی کامپیوتر و IT
بازدید ها 1
فرمت فایل doc
حجم فایل 3930 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 341
ارائه روشی برای طراحی مبتنی بر سرویس

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

ارائه روشی برای طراحی مبتنی بر سرویس

فهرست مطالب

عنوان شماره صفحه

چکیده

1

مقدمه

2

فصل اول: کلیات معماری سرویس گرا

1-1) تعاریف اولیه

5

1-1-1) سبک معماری مبتنی بر سرویس

5

2-1) اهداف تحقیق

7

3-1) پیشینه تحقیق

8

4-1) روش کار و تحقیق

10

5-1) مقایسه ای بر مدلهای توسعه وابسته به معماری

11

1-5-1) توسعه مبتنی بر object

11

2-5-1) توسعه مبتنی بر مؤلفه

12

3-5-1) محاسبات توزیع یافته

13

4-5-1) معماری سرویس گرا

14

1-4-5-1) توسعه مبتنی بر سرویس

15

2-4-5-1) قابلیتهای معماری سرویس گرا

17

6-1) مؤلفه های SOA

18

7-1) اصول سرویس گرائی

21

8-1) سرویس گرائی و تشکیلات سازمانی

27

1-8-1) لایه های سرویس

29

1-1-8-1) لایه سرویس کاربردی

32

2-1-8-1) لایه سرویس تجاری

34

3-1-8-1) لایه سرویس همنوائی

34

2-8-1) سرویسهای Agnostic

37

فصل دوم : تحلیل مبتنی بر سرویس

1-2) چرخه حیات معماری سرویس گرا

40

2-2) استراتژیهای تحویل SOA

41

1-2-2) روش پایین به بالا

41

2-2-2) روش بالا به پایین

43

3-2-2) روش Meet-In-The-Middle

45

3-2) تحلیل سرویس گرا

47

1-3-2) اهداف تحلیل سرویس گرا

47

2-3-2) پروسه تحلیل سرویس گرا

48

فصل سوم : الگوها و اصول طراحی

1-3) نکات قابل توجه طراحی

52

1-1-3) مدیریت دانه بندی سرویس و مؤلفه

52

2-1-3) طراحی برای قابلیت استفاده مجدد

53

3-1-3) طراحی برای قابلیت ترکیب سرویس

54

1-3-1-3) اتصال و همبستگی

54

2-3) رهنمودهای عمومی

55

1-2-3) استانداردهای نامگذاری

55

2-2-3) طراحی عملیات سرویس به شکلی که ذاتا قابل توسعه باشد

56

3-2-3) تعیین متقاضیان مطرح سرویس

56

3-3) الگوهای طراحی و انواع معماری

57

1-3-3) الگوها

58

2-3-3) طراحی بنیادی

59

فصل چهارم : راهکار پیشنهادی

1-4) مرحله 1 بازبینی لایه بندی سیستم SOA

64

1-1-4) فعالیت 1 مروری بر استراتژیهای لایه بندی

64

2-1-4) فعالیت 2 بازبینی لایه بندی فاز تحلیل

66

3-1-4) فعالیت 3 معرفی لایه های تخصصی تر

67

1-3-1-4) لایه داده

67

2-3-1-4) لایه دسترسی سرویس

70

3-3-1-4) لایه تعامل

71

2-4) مرحله 2 تحلیل تغییرپذیری

77

1-2-4) فعالیت 1 شناسایی انواع تغییرپذیری

79

2-2-4) فعالیت 2 مدلهای موجود برای تغییرپذیری

83

3-2-4) فعالیت 3 گروهبندی و مدلسازی تغییرپذیری

84

4-2-4) فعالیت 4 نگاشت نقاط تغییرپذیر

87

3-4) مرحله 3 سرویسهای فاز طراحی

89

1-3-4) فعالیت 1 تعیین سرویسها

90

2-3-4) فعالیت 2 جایگاه سرویسهای کنترلی

98

4-4) مرحله 4 مروری بر دانه بندی

99

1-4-4) فعالیت 1 تکنیک دانه بندی سرویسها و چنددانه ای بودن

102

2-4-4) فعالیت 2 متدهای چند دانه ای سرویسها

104

5-4) مرحله 5 مدلسازی فرایند

108

1-5-4) استفاده از مدلسازی فرایند برای طراحی معماری سرویس گرا

108

2-5-4) ابزار مدلسازی فرایند

109

3-5-4) فعالیت طراحی فرایند کسب و کار مبتنی بر سرویس

113

فصل پنجم : بررسی موردی

1-5) انتخاب بررسی موردی

115

1-5) سیستم سفارش کالا

116

3-5) تحلیلی بر راهکار پیشنهادی

134

فصل ششم : نتیجه گیری و پیشنهادات

1-6) نتیجه گیری

136

2-6) پیشنهادات

138

مقاله

139

پیوستها

140

منابع و ماخذ

فهرست منابع فارسی

196

فهرست منابع لاتین

197

سایتهای اطلاع رسانی

200

اختصارات

201

چکیده انگلیسی

202

فهرست شکلها

عنوان شماره صفحه

شکل 1-1) میان افزار مبتنی بر پیغام[24]

14

شکل 2-1) مدل مفهومی معماری سرویس گرا[24]

15

شکل 3-1) توسعه مبتنی بر سرویس[24]

16

شکل 4-1) یک دیدگاه اولیه از چگونگی قرار گرفتن منطق خودکارسازی در داخل واحدها توسط SOA

20

شکل 5-1) عملیاتهایی که به سرویسهای متفاوتی تعلق دارند و بخشهای متنوعی از منطق پروسه را نمایش می دهند.

20

شکل 6-1) چگونه مؤلفه های یک معماری سرویس گرا با یکدیگر ارتباط دارند.

21

شکل 7-1) پیمانهای سرویس به طور رسمی مؤلفه های سرویس, عملیات و پیغام از یک معماری سرویس گرا را تعریف می کند.

23

شکل 8-1) سرویسها وابستگی ها را به قرارداد سرویس محدود می کنند و با این کار به منطق سرویس دهنده زیرین و تقاضاکننده اجازه می دهند که loosely coupled باقی بمانند.

24

شکل 9-1) عملیات Update Everything یک ترکیب سرویس را بسته بندی می کند

25

شکل 10-1) مراحل statelessو stateful که یک سرویس درهنگام پردازش یک پیغام از آنها عبور می کند .

27

شکل 11-1) جایگاه سرویسها[1]

28

شکل 12-1) لایه های تخصصی سرویس[1]

32

شکل 13-1) سلسله مراتب چرخه حیات توسعه سرویسهای وب[9]

36

شکل 14-1) بخش بندی سرویسها که محیط راه حل و پردازشهای تجاری را تفکیک کرده است[1].

38

شکل 1-2) چرخه حیات معماری سرویس گرا

40

شکل 2-2) گامهای تکنیک پائین به بالا

42

شکل 3-2) گامهای تکنیک بالا به پائین

44

شکل 4-2) گامهای تکنیک meet in the middle [1]

46

شکل 1-3) در صورت تجزیه یک سرویس , الگوهای نظارتی به عدم تاثیرگذاری در قرارداد سرویس کمک می کنند.[27]

59

شکل 2-3) منطق Agnostic و [27] Non Agnostic

60

شکل 1-4) فعالیتهای فاز طراحی

63

شکل 2-4) مدل گسترش سیستم تحت تاثیر لایه بندی [30]

65

شکل 3-4) پنهان سازی پیچیدگی توسط لایه انتزاعی داده

69

شکل 4-4) لایه دسترسی سرویس[2]

70

شکل 5-4) ساختار منطقی از سرویسهای تعاملی

73

شکل 6-4) مثالهایی از سرویس تعاملی در SOA

76

شکل 7-4) چارچوب مبتنی بر سرویس برای سرویسهای تعاملی

76

شکل 8-4) 4 نو ع تغییرپذیری

80

شکل 9-4) واسط مورد نیاز فرایند کسب و کار

81

شکل 10-4) نقاط تغییرپذیر ممکن

82

شکل 11-4) شمایی از تغییرپذیری در XML [6]

83

شکل 12-4) مدل تصمیم , مدل واسطی برای سازگاری سرویسها می باشد[6]

84

شکل 13-4) دیاگرام فعالیت و نقاط تغییر پذیر[31]

85

شکل 14-4) مدل خصیصه[31]

86

شکل 15-4) سرویسهای Gateway [2]

92

شکل 16-4) سرویسهای Façade [2]

93

شکل 17-4) جایگاه دستورات کنترلی درمقایسه دو راه حل [2]

96

شکل 18-4) سرویسهای دانه درشت[11]

101

شکل 19-4) ارتباط سرویس دانه درشت و سرویس دانه ریز[11]

103

شکل 20-4) متد جدیدی برای ارسال اطلاعات آدرس اضافه شده است.[11]

105

شکل 21-4) یک متدی که هر دو نوع اطلاعات آدرس و حساب را بر می گرداند.[11]

105

شکل 22-4) متدی که مؤلفه های درخواست داده شده را برمی گرداند[11]

107

شکل 23-4) مدلسازی سلسله مراتبی با BPMN [5]

112

شکل 24-4) مجموعه مدلهای فاز طراحی و ارتباط آنها

113

شکل 1-5) دیاگرام فعالیت 3 عامل

117

شکل 2-5) سرویسهای کاندید

120

شکل 3-5) مدل لایه بندی سیستم

121

شکل 4-5) تغییر پذیری در گردش کار

122

شکل 5-5) مدل خصیصه

123

شکل 6-5) دیاگرام فعالیت برای شناسایی وابستگیها

124

شکل 7-5) دیاگرام General Composition

125

شکل 8-5) مدل نگاشت

125

شکل 9-5) لایه تامین کننده QOS

126

شکل 10-5) سرویسهای دانه ریز

127

شکل 11-5) دیاگرام Consignee Collaboration

127

شکل 12-5) دیاگرام Consignee Sequence Diagram

128

شکل 13-5) دیاگرام Shipper Collaboration

128

شکل 14-5) دیاگرام Shipper Sequence

129

شکل 15-5) دیاگرام Partial Order Process Collaboration

129

شکل 16-5) دیاگرام Partial Order Process Sequence

130

شکل 17-5) دیاگرام تعاملات مابین سرویس فرایند و سرویسهای همکار

131

شکل 18-5) مدل BPMN

132

فهرست جداول

عنوان شماره صفحه

جدول 1-1) مقایسه مدلهای توسعه وابسته به معماری

17

جدول 1-6) راهکار پیشنهادی در تامین اصول طراحی

137

چکیده

معماری سرویس گرا به سرعت به عنوان نخستین ائتلاف و راه حل معماری محیطهای محاسباتی ناهمگون و پیچیده معاصر پدیدار گشته است . [1]SOA نیازمند این است که سازمانها مدلهای کسب و کار خود را ارزیابی کنند, به ایجاد تکنیکهای تحلیل و طراحی مبتنی بر سرویس بیاندیشند و طرحهای گسترش و پشتیبانی روابط مابین فروشنده , مشتری و شریک تجاری را ارزیابی کنند . طراحان نمی توانند انتظار مدیریت توسعه یک پروژه سرویس گرا را داشته باشند بدون اینکه به شیوه طراحی دقیق و متدولوژی توسعه تکیه داشته باشند . از آنجایی که متدولوژی توسعه مبتنی بر سرویس اهمیت حیاتی در توصیف ,ساخت , پالایش و تطبیق فرایندهای کسب وکاری دارد که تغییرپذیری بالایی دارند و تا به حال روش مناسب و منسجمی برای توسعه برنامه های کاربردی تجاری قدرتمند وجود ندارد , هدف این تحقیق ارائه روشی برای طراحی مبتنی بر سرویس می باشد . در این تحقیق از تکنیکها و مباحث مطرح درSOA استفاده شده و برای طراحی سرویس گرا روشی پیشنهاد می شود . تمرکز تحقیق بر روی فرایند طراحی می باشدکه اصول و تکنیکهای کافی برای مشخص کردن , ساخت و پالایش فرایندهای کسب وکاری که به سرعت دچار تغییر می شوند فراهم می کند . روش پیشنهای برای ایجاد کنترل متمرکز از تجرید لایه های سرویس و طبقه بندی انواع سرویس استفاده نموده و در کنار استفاده از سیستمهای موروثی در حمایت از استراتژیهای کوتاه مدت سازمانها ,بر اساس اصول طراحی و اصول سرویس گرائی در راستای استراتژیهای بلند مدت عمل می کند تا در تامین اهداف تجاری و حمایت از فرایندهایی که به سرعت دچار تغییر می شوند مفید واقع شود . همچنین زمینه تعامل عاملهای مختلف فرایند که در سطح چندین سازمان گسترده شده اند فراهم می شود و با تحلیل تغییرپذیری, انعطاف پذیری سیستم در حمایت از نقاط متغیر فرایندها و تغییر در سیاستهای کسب و کار افزایش می یابد . بدین منظور در ادامه بحث ابتدا سبکهای مختلف توسعه نرم افزار به همراه سبک مبتنی بر سرویس و اصول سرویس گرائی به تفصیل بررسی می گردد , سپس چرخه حیات معماری سرویس گرا و فاز تجزیه و تحلیل که مقدمه ای برای طراحی می باشد مورد بررسی قرار می گیرد و در ادامه با بیان اصول و الگوهای طراحی موجود , راهکار پیشنهادی با نمونه پیاده سازی شده به صورت مشروح بیان می گردد .

مقدمه

در طول چهار دهه اخیر، میزان پیچیدگی نرم افزارها بصورت صعودی افزایش یافته و تقاضا برای نرم افزارهای قدرتمندتر بیشتر شده است. در این میان، به نظر می رسد که روشهای قدیمی جوابگوی نیازهای در حال رشد کنونی نیستند و نیاز به ایجاد و بکارگیری روشهائی است که بوسیله آنها بتوان بر این پیچیدگیها بصورت کاراتر و در زمانی کوتاهتر غلبه کرد. از سوی دیگر امکان کنار گذاشتن یکباره سیستمهای نرم افزاری موجود که تا به حال مشغول سرویس دهی به مشتریان بوده اند، وجود ندارد و می بایست سیستمهای جدید را بصورت یکپارچه و در کنار همین سیستمهای فعلی بوجود آورد. معماری سرویس گرا، با تکیه بر اصول سرویس گرائی و محاسبات و سرویس های توزیع شده و بر پایه پروتکلهای شبکه و لایه های منطقی سرویس و همچنین زبانهایی که تولید نرم افزارهای توزیع شده را فراهم می کنند، به عنوان راه حلی مناسب جهت از میان برداشتن مشکلات و مسائل مذکور مطرح گردیده است[20,21].

SOA مجموعه ای از اصول , نظریه ها و تکنیکهایی را فراهم می کند که فرایندهای کسب و کار , اطلاعات و دارایی های تشکیلات بتوانند به شیوه مؤ ثری سازماندهی شوند و این فرایندها می توانند برای پشتیبانی از طرحهای استراتژیک و سطوح بهره وری که در محیطهای رقابتی کسب و کار مورد نیاز هستند, گسترش داده شوند . بسیاری از تشکیلات اقتصادی در استفاده اولیه شان از SOA چنین پنداشتند که از مولفه های موجود به عنوان سرویس وب می توانند استفاده کنند و عنوان کردند تنها با ایجاد سرویسهای پوشاننده[2] و رها کردن مولفه های زیرین غیر قابل دسترس, این کار عملی خواهد بود . در نتیجه پیاده سازی لایه نازکی از SOAP/WSDL/UDDI بالای برنامه کاربردی موجود یا مولفه هایی که سرویسهای وب را تحقق می بخشند , تا حد گسترده ای در صنعت نرم افزار تجربه شد . اما تا به حال روش مناسبی برای ایجاد برنامه های کاربردی تجاری قدرتمند وجود ندارد . اگرچه طبیعت مولفه ها مناسب استفاده از آنها به عنوان سرویس وب می باشد , در بیشتر موارد اینطور نیست و برای طراحی مجدد و ارائه کارکرد مولفه ها به شیوه صحیح و از طریق سرویس وب نیازمند تلاش مضاعفی می باشیم[9] .

پیاده سازی موفق SOA مستلزم این است که به مفاهیم و استراتژیهای پیاده سازی که خصوصیات و ویژگیهای اساسی SOA را فرموله می کنند , توجه شود . به مجرد پیاد ه سازی موفق SOA , مزایایی در جهت کاهش زمان توسعه و ایجاد محصول , بهره برداری از کاربردهای انعطاف پذیر با پاسخ دهی سریع و امکان اتصال پویای استدلالهای کاربردی شرکای تجاری , حاصل می شود . یک پیاده سازی کامل SOA نه تنها در ارتباط با گسترش و صف آرایی سرویسها می باشد بلکه امکان استفاده از سرویسها درجهت اجتماع برنامه های کاربردی متمایز و ایجاد کاربرد مرکب را منعکس می سازد.


جهت دریافت فایل ارائه روشی برای طراحی مبتنی بر سرویس لطفا آن را خریداری نمایید


پروژه کارآفرینی سنگبری نرم بر

پروژه کارآفرینی سنگبری نرم بر در 36 صفحه ورد قابل ویرایش(جداول pdf)
دسته بندی کارآفرینی
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 592 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 36
پروژه کارآفرینی سنگبری نرم بر

فروشنده فایل

کد کاربری 2102
کاربر

پروژه کارآفرینی سنگبری نرم بر در 36 صفحه ورد قابل ویرایش

1- 1 مقدمه :

سنگ به موادی از پوسته زمین اطلاق می‌شود که از یک یا چند کانی که با یکدیگر پیوند یافته اند، درست شده است. زمین شناسان ، بر پایه مشاهدات انجام شده ، سنگهای زمین را از نظر منشا به سه گروه اصلی تقسیم کرده اند که عبارتند از :

· سنگ های آذرین
· سنگ های رسوبی
· سنگهای دگرگونی

سنگهای حد واسط

سنگهای آذر آواری و توفها : این سنگها ، جزو سنگهایی هستند که از نظر ماده اولیه جز سنگهای آذرین و از نظر محل و طرز تشکیل جز سنگهای رسوبی هستند.

میگماتیت‌ها : میگماتیت‌ها در زبان یونانی به معنی اختلاط است و عبارت از سنگی مرکب و ناهمگن که قسمتی از آن رنگ روشن و ظاهر گرانیتی داشته و قسمت دیگر از نوع گنسی و از کانیهای تیره تشکیل شده است. این سنگ حد واسط سنگهای آذرین و دگرگونی است.

گرانیت آناتکسی : این گرانیتها منشا رسوبی دارند و معمولا رسهای شیستی سرشار از کوارتز ، گریواک و آرکوز مولد این گرانیت می‌باشند. اگر این سنگهای رسوبی تحت تاثیر دگرگونی ناحیه‌ای شدید قرار گیرند ، بخشی از این سنگها ذوب شده و ماده حاصل از ذوب در فرآیندهای سنگ‌زایی مجدد یعنی تولید ماگمای پالین ژنتیک یا گرانیت‌هایی که از ذوب رسوبات به وجود می آیند ، شرکت می‌کند.

در سنگهای رسوبی در اثر دیاژنز تغییراتی صورت می‌گیرد که در این صورت نه می‌توان این سنگها را سنگهای رسوبی اولیه دانست و نه می‌توان آنها را جزو سنگهای دگرگونی طبقه بندی کرد.



1 – 2 نام کامل طرح و محل اجرای آن :

سنگبری نرم بر (تولید سنگ تراش خورده)



محل اجرا :





1 – 3 – مشخصات متقاضیان :

نام


نام خانوادگی


مدرک تحصیلی


تلفن
















1 – 4 – دلایل انتخاب طرح :

توجه به خودکفایی این صنعت و همجنین نیاز بازار داخلی به تولید این محصول با توجه به این که سنگبری نرم بر می تواند به رشد و شکوفایی اقتصادی کشور کمکی هر چند کوچک نماید و با در نظر گرفتن علاقه خود به فعالیت های صنعتی این طرح را برای اجرا انتخاب کرده ام.

1 – 5 میزان مفید بودن طرح برای جامعه :

این طرح از جهات گوناگون برای جامعه مفید است ، شکوفایی اقتصادی و خودکفایی در تولید یکی از محصولات ، سوددهی و بهبود وضعیت اقتصادی ، اشتغالزایی ، استفاده از نیروی انسانی متخصص در پرورش کالای داخلی و بهره گیری از سرمایه ها و داشته های انسانی در بالندگی کشور .



1 – 6 - وضعیت و میزان اشتغالزایی :

تعداد اشتغالزایی این طرح 19 نفر میباشد .



تاریخچه و سابقه مختصر طرح :

صیقلی کردن و سنگ زدن عبارتست از تراش فلزات توسط چرخ های سنباده که ابزار برش ماشین های سنگ زنی را تشکیل می دهد. در قدیم از چرخ سنباده هائی که از ماسه ساخته شده بودند برای تیز کردن ابزارهائی که جنس آن ها از فولاد کربن دار بود استفاده می کردند و مخصوصاً در موقع رفع معایب حاصله از عملیات حرارتی روی قطعاتی که در ساختمانشان فولادهای سخت شده بکار برده شده بود، لزوم عمل کاملاً محسوس بود، زیرا بعلت جزئی بودن معایب، فقط قشر بسیار نازکی میبایست از رویشان سائیده می شد. صاف کردن و تراش فلزات بوسیله سنگ سنباده از دیر زمان در صنایع فلزکاری با همان روش های ابتدائی متداول بوده است تا آنکه در سال 1870 میلادی نخستین ماشین سنگ سنباده «گردساب» با شکلی شبیه به انواع امروزی آن ساخته شد، این شیوه فلزسائی که مزایای زیادی را نیز بهمراه داشت در ماشین سازی برای خودش جا باز کرد و چون ضرورت زمان هم ایجاب می کرد، انواع مختلف ماشین های ساینده در کارخانجات طراحی و ساخته شدند



ماشین کاری سایشی یکی از فرایند های اساسی ماشین کاری است که درآن تشکیل تراشه بوسیله لبه های برنده ذرات یا دانه های ساینده صورت می گیرد .بی تردیداین فرایند قدیمی ترین فرایند ماشین کاری است .در موزه ها نمونه های فراوانی از ابزار،وسایل آشپزخانه وجنگ افزار هایی که توسط مردم باستان تهیه شده است مشاهده می گردد در آن زمان با سایش مواد نرم روی سنگ های سخت و از بین بردن قسمت های نا خواسته ، آن را به شکل دلخواه در می آورند. تا قرنها فقط مواد ساینده طبیعی در دسترس بود وماشین کاری سایشی از لحاظ اهمیت و کاربرد به وسیله فرایند های اساسی ماشین کاری جدید تر که حول مواد تراش برتر گسترش یافته بودند جایگزین شد . لیکن گسترش مواد ساینده مصنوعی و درک بهتر اصول فرایند ماشین کاری سایشی باعث شده است که این فرایند در انواع گوناگون آن از مهمترین فرایند های اساسی ماشین کاری شود .

با این فرایند می توان از نرم ترین و صاف ترین سطوح قابل تحصیل طی هر نوع فرایند ماشین کاری با برداشتن مقدار بسیار کمی براده تا سطوح خشن و زبر با نرخ براده برداری زیاد ایجاد کرد .



ذرات ساینده ممکن است به یکی از سه صورت زیر باشد :

1. آزاد

2. همراه با چسب روی یک نوار (به نام محصول ورقه ای )

3. به شکل فشرده به صورت سنگ یا چرخ که در آنها مواد ساینده به کمک چسب در کنار هم نگه داشته می شوند (به نام محصول چسبی )

در اصل فرایند برداشتن فلز در هر سه حالت یکی است و تفاوت مهم آنها در فاصله عمل دانه ها (تماس دانه ها با کار )و صلبیت و درجه استحکام چسب دانه هاست.فرایند های ماسین کاری سایشی دو مشخصه منحصر به فرد دارند: اول اینکه لبه های برنده بسیار کوچکی دارند و نعداد زیادی از این لبه ها همزمان می تواند عمل تراش را صورت دهند و در صورتی که ماشین مناسبی به کار گرفته شود ،تراش کاری بسیار ظریف امکان پذیر است و می توان سطوح صاف و با دقت ابعاد زیاد ایجاد کرد .

دوم به علت استفاده از مواد ساینده بسیار سخت ، می توان مواد بسیار سختی همچون فولاد سخت شده ،شیشه، کاربیت،و سرامیک را به سادگی زیاد ماشین کاری نمود .در نتیجه فرایند های ماشین کاری سایشی نه تنها فرایند های ساخت مهمی هستند،بلکه اساساً از فرایند های ضروری به شمار میروند .بسیاری از محصولات مدرن امروزی از قبیل ماشین های ابزار مدرن ،اتومبیل ها ،سفینه های فضایی و هواپیماهارا نمی توان به کمک این فرایند ساخت .

گزارش مختصر بازدید از واحد ها تولیدی با خدماتی مرتبط با موضوع پروژه :

بازدید از محل سنگبری نرم بر

بر اساس هماهنگی های بعمل آمده در بازدید از مرکز سنگبری نرم بر به بررسی سیستم ها و دستگاهها و ماشین آلات موجود در محل پرداختیم و سیستم مدیریت و روش های تامین مواد اولیه را در کارخانه مورد ارزیابی قرار دادیم ،



جنبه های ابتکاری بودن و خلاقیت به کار رفته شده :

ابتکار و نوآوری در کلیه رشته ها می تواند عامل پیشرفت و توسعه قرار گیرد در بخش صنعت نیز که بازار رقابتی بسیار شدیدی دارد استفاده از ایده های نو و نوآوری و خلاقیت می تواند به عامل موفقیت تبدیل شود ، طراحی های گرافیکی تبلیغاتی و استفاده از شیوه های نوین صنعتی از عوامل پیشرفت و توسعه اقتصادی در کشور های صاحب سبک در صنعت میباشد ، الگوبرداری از این روشها برای معرفی کالا و محصولات می تواند به عنوان یک ایده نو مورد استقیال قرار گیرد .


اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان

حکایت سلسله مباحث مؤسسه دارالفکر، جالب و در عین‌حال، مبهم و پیچیده است ؛ زیرا نویسنده باید متنی را نقد کند که آن را نخوانده‌‌ است ودربارة عقیدة مخالفی اظهار نظر کند که خواننده بعداً از آن اطلاع خواهد یافت، اما تدوین‌کنندگان این سلسله مباحث تأکید دارند که نویسنده تا زمانی که نوشتة خود را به مؤسسه تحویل نداده، از نوشته‌های طرف مقابل باخبر نشود پس از
دسته بندی حقوق
بازدید ها 2
فرمت فایل doc
حجم فایل 211 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 499
اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان

فروشنده فایل

کد کاربری 2106
کاربر

اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان

حکایت سلسله مباحث مؤسسه دارالفکر، جالب و در عین‌حال، مبهم و پیچیده است ؛ زیرا نویسنده باید متنی را نقد کند که آن را نخوانده‌‌ است. ودربارة عقیدة مخالفی اظهار نظر کند که خواننده بعداً از آن اطلاع خواهد یافت، اما تدوین‌کنندگان این سلسله مباحث تأکید دارند که نویسنده تا زمانی که نوشتة خود را به مؤسسه تحویل نداده، از نوشته‌های طرف مقابل باخبر نشود. پس از آن ، به از دو طرف امکان نقد و بررسی نظریات طرف مقابل و پاسخ به اشکالات داده می‌شود. آن گاه یک عنوان بسیار کلی در مقابل نویسنده قرار می‌دهند و با متانت تمام از او می‌خواهند که بنویسند!

خب … ! از کجا شروع کنیم؟ آیا قرار است که من، نمایندة دیدگاه اسلام گرایان در این زمینه باشم و متنی بنویسم پر از آیات و روایات؛ یا این که از تاریخ شروع کنم؟ و یا شاید قرار است که من، برای نظریات مخالفی که هنوز آنها را نخوانده‌ام، پاسخی تهیه کنم؟ ! در هر صورت، ما در رفع شبهات و دفاع از دیدگاه‌های اسلامی -که مورد هجوم برنامه‌ریزی شدة مخالفان قرار گرفته است- مهارت یافته‌ایم!

اما از کجا شروع کنیم …؟

توکل بر خدا!

اخلاق، دین و انسان!

دغدغه‌های مسلمان امروز، تنها دغدغة خویشتن نیست؛ بلکه او درد زمان و رنج انسانیت در دوران خویش را بر دوش دارد.

یک مسلمان، تلاش می‌کند به آن مشکلات از منظر آیین اسلام نگریسته و بر مبنا و زمینه آن، پاسخ‌هایی برای پرسش‌های خود و جهانیان بیابد. رسالت اسلام پیام‌آور رحمت نه فقط برای مسلمانان، بلکه برای همه انسان‌هاست . جهان شمول بودن رسالت اسلام نیز از «انسانی» بودن آن سرچشمه می‌گیرد. بدین گونه اسلام، انسانیت انسان را مخاطب قرار می‌دهد و با آگاهی از ابعاد وجودی انسان، با او بر مبنای عزت و احترام رفتار می‌کند. بنابراین، مهم نیست که از کجا آغاز کنیم؛ از سؤال یا از جواب؟ و یا از بررسی تلاش‌های دیگران برای پاسخ‌گویی؟ (که روش من نیز همین است) بلکه مهم آن است که به کجا و چه نتیجه‌ای برسیم و چگونه با نگاهی فراگیر، اهداف و نتایج پاسخ‌های خود و دیگران را پیش بینی کنیم؟ زیرا ممکن است پاسخ‌ها در ظاهر قانع‌کننده و عقلانی به نظر برسند؛ اما وقتی در بوتة آزمایش قرارگیرند، مشکلات بزرگ‌تر و عمیق‌تری را به جود آورند. فقه آینده‌نگر یا ناظر به غایات و نتایج ] کاربردی[، که همواره از دغدغه‌های فکری اندیشمندان مسلمان بوده است؛ بر اساس همین بینش، نظریه مقاصد شریعت بنا شده و تأثیر این دیدگاه در ابواب مختلف اصول فقه به چشم می‌خورد. فقهای دین، قاعدة «سد زائع»*.یا نظر داشتن پیامدهای احتمالی فعل و به اصطلاح امروزی آن، «سناریوهای آینده» را بر همین اساس بنا نهاده اند؛ زیرا تفکر اسلامی تفکر توحیدی فراگیری است که ضمن شناخت کامل جزئیات و ایجاد اصولی برای رابطة میان آنها، از کلیات نیز غافل نمی‌شود.

نگرش اسلامی نسبت به یک موضوعی از بطن اصول و منابع اسلامی و بررسی تجربیات تاریخی سرچشمه می‌گیرد و نمودی متمایز با دیگر بینش‌های دارد؛ اما گاهی این تمایز در مواجهه با دیگر نظریات و بازنگری دیدگاه اسلامی بیشتر، گویی آشکار می‌شود. در اندیشة یک مسلمان، جزئیاتی وجود دارد که به خوبی آنها را می‌شناسد، اما این جزئیات پراکنده هستند. تبادل نظر با آرا و نظریات مخالف یا متضاد، این جزئیات را در قالب دیدگاهی منسجم و در عین حال، نوین وامروزی مرتب می‌کند. اما این اختلاف و تضاد، بوجود آورنده یا انگیزة این انسجام نیست بلکه تنها عاملی است تا عناصر فکری موجود، در قالبی جدید و امروزی نمودار شوند. اندیشه انسان مسلمان، هرگز در یک دایرة بسته نمی‌ماند، و به داشته‌های خود اکتفا نمی کند، بلکه به تبادل نظر آرای دیگران، می پردازد و در نهایت به یک اندیشة انسانی تبدیل می‌گردد که در پرتو شناخت خود و در برخورد با زندگی، جهان و مسائل اساسی هستی،‌ دغدغه های تمامی انسان‌ها را در نظر دارد.

پس از این مقدمة کوتاه، بجاست به موضوع اخلاق و دین بپردازیم و چگونگی برخورد به شدت تنگ نظرانة اندزشه غربی را در رویکرد سکولار آن بررسی کنیم.

بر کسی پوشیده نیست که سلطة کلیسا در جهان غرب با تبدیل شدن به یک استبداد دینی و سیاسی، روند پیشرفت علم و اندیشه را با چالش مواجه ساخت.

کلیسا با در اختیار داشتن قدرت، نفوذ و سرمایه و با تجارتی تحت عنوان «بخشش گناهان در برابر پول»!، دانشمندانی را که مخالف نظرش سخن می‌گفتند، محاکمه و مجازات می‌کرد. تا جایی‌که در غرب شعار «جدایی دین از حکومت» برخاست و انسان غربی خواهان رهایی اندیشه از چنگال سلطة دینی و بازگرداندن ارزش و اعتبار از دست رفتة فکر و اندیشه گردید. اما این جهت‌گیری‌ها تنها با هدف جلوگیری از گسترش سلطة کلیسا صورت می‌گرفت و هرگز در صدد انکار پروردگار یا مخالفت با دین برنیامد.

«چارلز تیلور» استاد برجستة فلسفة اخلاق، در کتاب ارزشمند خود Sources of the self 1 به این نکته اشاره دارد که بنیانگذاران روشنفکری، هرگز اندیشة انکار خداوند به ذهنشان خطور نکرده بود و به فکر انکار مطلق الوجود یا جهان بدون خداوند نیفتادند. همة هدف آنها در این خلاصه می‌شد که عقل واندیشه را در رویارویی با سلطة دینی، محوریت بخشند تا در برخورد با مسائل انسانی ـ اجتماعی، به جای‌آن که دین به تنهایی مشخص‌کنندة معیارها و در اختیار گیرندة همة منابع معرفت باشد، اندیشه و عقل نیز مورد توجه قرار گیرد.

پرسش چارلز تیلور آن بود که در روند مدرنیسم، چه اتفاقی روی داد که عقل گرایی دینی ـ اگر تعبیر درستی باشد ـ به تدریج به عقل گرایی مادی و سپس عقل گرایی ضد دین تبدیل شد؟

این پرسش برای ما نیز حائز اهمیت است؛ زیرا عقل گرایی مادی، همة «منابع ذات» را به انسان بازمی‌گرداند و انسان را با چیزی خارج یا برتر از خود تفسیر می‌کند. به همین سبب چنین تفکری در ابتدا، «انسان محوری» (اومانیسم) نام گرفت. در این مکتب، «انسان» همان‌ طور که منبع ذات و تکوین خود محسوب می‌شود، معیار سنجش اخلاق نیز هست و میزان مقبولیت آن بستگی به ارزیابی خود او دارد.

از طرفی، همان‌طور که اقتصاددان مشهور، « آدام اسمیت»، به وجود «دست پنهان بازار» معتقد بود و آن را عامل توازن بازار و هماهنگی منافع مادی افراد و در نهایت؛ موجب توازن اقتصادی به نفع همگان می‌دانست، معتقدان به مکتب اومانیسم هم بر این باورند که در حوزة مسائل اخلاقی نیز، یک «دست پنهان» وجود دارد که ارزش‌های اخلاقی میان افراد بشر را هماهنگ می‌کند و یکپارچگی یا همگونی اخلاقی میان انسان‌ها را در حوزة روابط آنها با جامعه و سیاست موجب می‌شود.

چارلز تیلور، در پاسخ به پرسش مذکور پیرامون سیر تحول مدرنیسم می‌گوید:

فیلسوف بزرگ مسیحی، «سنت آگوستین»، با طرح موضوع حلول نور الهی در انسان مادی، درحقیقت درها را به روی مکتب اصالت ذات گشود و همان گونه که خواهیم دید، موجب بروز نسبیت‌گرایی اخلاقی شد. در واقع با این تصور، نقطه اشتراک درونی میان بشر و خدا طرح شد که بی‌تردید تصوری مبتنی بر پایه های مسیحی در زمینه تجسد و حلول خدا در قالب بشر (عیسی) است.

پس از آن، اشخاصی چون دکارت، باور حلول را که مبتنی بر ایمان مسیحی بود، از ایمان جدا کردند و ارزش‌های اخلاقی را بر مبنای بعد مادی انسان قرار دادند؛ زیرا انسان خود، به معیار اخلاق تبدیل شده بود و اگر هم این بعد درونی در ابتدا نشانه‌هایی از ایمان و باورهای به‌جا مانده از مسیحیت ـ که تا آن‌ زمان هنوز در فرد و جامعه تأثیرگذار بود‌ـ با خود همراه داشت، از میان رفتن نقش و تأثیر دین و رسیدن سکولاریسم به بالاترین درجات مادی‌گرایی باعث شد که همین نشانه‌های کمرنگ دینی نیز از آن گرفته شود. بدین ترتیب، روند سکولاریسم نه تنها دین را از حکومت و نیز از اندیشه جدا کرد، بلکه قداست دین و مسلمات آن را هم زیر سؤال برد. قداستی که در ابتدای مدرنیسم و مراحل آغازین شکل‌گیری سکولاریسم، از خدا به انسان منتقل شد؛ بعدها منشأ الهی و مطلق خود را از دست داد و به مفهومی خالی از محتوا تبدیل گردید و انسان به مثابه موجودی صرفاً «مادی» مطرح شد؛ بعد طبیعی و مادی او بر دیگر ابعاد وجودی‌اش غلبه یافت و او را تنها تابع قوانین حاکم بر ماده و طبیعت نمود، تا «نسبیت‌گرایی» حاکم شود. انسان با چنین ویژگی‌هایی معیار ارزش‌ها و اخلاقیات شد.

اما از آن جا که انسان، موجودی بسیار پیچیده است و سکولاریسم مطلق نیز برنمی‌تابد، جریان‌های مختلفی در میان اندیشمندان جوامع غربی به وجود آمد که در برابر موج ضد انسانی و سخت «سکولاریسم» قد علم کرد.

برای نمونه، یکی از اندیشمندان بزرگ به‌نام زیگموند باومن که از منتقدان جریان مدرنیسم و پست‌مدرنیسم به شمار می‌آید، معتقد است که این جریانات در واقع انسان را نابود کرده اند. نسبیت گرایی، فردگرایی و نابودی بنیان‌های خانواده، در کنار توسعه و گسترش شهرها و زندگی شهری موجب ایجاد فاصله‌های اجتماعی میان افراد شده است. فاصله‌هایی که زمینه را برای بی‌رحمی‌ها و بروز جنگ‌های جهانی فراهم کرده و نسل‌کشی و تصفیه نژادی در مراحل مختلف تاریخ معاصر، جزء لاینفک آن بوده است. مدرنیسم موجب شده است که مفهوم انسانیت، از جامعه‌ای به هم پیوسته و منسجم، به جامعه‌ای با «ارزش‌های غیر اخلاقی» یا «اخلاق غیر ارزشی» سوق پیدا کند.([1])

فیلسوف دیگری به‌نام آلسدر مک‌اینتایر معتقد است که مدرنیسم و روشنگری، به عنوان روشی برای آزادی فرد و ارتقای جایگاه عقل، با شکست مواجه شده است. او در کتاب خود «در جستجوی فضیلت» می‌گوید: «مفهوم اصالت سود یا نفع گرایی که لیبرالیسم و مدرنیسم آن را تقویت کرده است، یک ارزش‌های مشترک اخلاقی پیاده نکرده و فرد را به انجام وظایف خود در قبال جامعه سویق نمی‌دهد؛ بلکه با سست کردن بنیان خانواده و در نتیجه تنها شدن فرد، موجب می‌شود که انسان، فقط به حقوق فردی خود بیندیشد و با فراموش کردن وظایف و تکالیف خویش، تنها به دنبال منفعت‌طلبی و لذت خود باشد.»([2])

از سوی دیگر، گروهی از اندیشمندان دین‌گرای غرب که به ارزیابی روند مدرنیسم پرداخته‌اند، معتقدند سکولاریسمی که غرب ابتدا آن را مطرح کرد، همان سکولاریسمی نیست که در انتها بدان رسید. در آغاز اتفاق نظر بر این بود که کلیسا از عرصة حکومت و سیاست دور شود، نه این‌که خود حکومت، در امور مربوط به دین دخالت کند و دین را ازتعیین معیارهای زندگی اجتماعی بازدارد. دولت مدرن، جایگزین کلیسا شد و دیری نپایید که کارکرد خانواده و کلسیا را تحت سلطة دستگاه‌های اجرایی خود درآورد و موجب تضغیف بنیان‌های آن شد. سپس هنگامی که ملت‌ها در برابر پرسش‌های اخلاقی در زمینه با موضوعات علمی و پزشکی قرار گرفتند، -زمینه هایی که مایة مباهات مدرنیسم بود- حکومت خود در مقام پاسخ‌گویی به آنها برآمد و وظیفة خانواده و دین را تنها تشخیص (درست از نادرست در مسائل اخلاقی)، دانست.

استفان کارتر، استاد حقوق دانشگاه ییل معتقد است که در عرف جوامع سکولار، دین نه مرجع، که صرفاً یک انتخاب شخصی است. در عین حال این انتخاب نیز مورد نکوهش قرار می‌گیرد و حتی نادرست شمرده می‌شود، چرا که در نگرش سکولار به علوم اجتماعی، دین ساخته و پرداختة انسان برای رویارویی با واقعیت‌هایی است که نمی تواند با آنان به چالش پردازد و یا آن‌ها هم داستان شود!!

کارتر دور شدن دین از عرصة زندگی اجتماعی و محدود شدن آن به حوزة انتخاب درونی شخص را نه فقط یک بحران اخلاقی، بلکه بحرانی برای دموکراسی می‌داند؛ نظامی که خود را با شعار و تحت لوای حکومت مردم جایگزین حکومت دینی برای دنیای غرب معرفی کرده است.

اما گویی این نکته فراموش کرده اند که همین «مردم»، جز در محدوده تعلقات، گرایش‌ها، هویت و احساس مسئولیت در مقابل جمع؛ واکنشی از خود نشان نمی دهند و در اصل ارزش‌های اخلاقی هستند که مبنای ایثار و از خودگذشتگی برای جامعه را تشکیل می دهند. اساس ارزش‌های شهروندی در دنیای امروز نیز همین است. این نظام (شهروندی) تلاش می‌کند که از گرایشهای اولیة فردی به نفع مصالح شهروندی و ملی گذر کند. گویی همه فراموش کرده‌اند که مبنای شکل‌گیری یک گرایش ارزشی همین واحدهای اولیه اجتماعی ] مانند خانواده [ هستند که مدرنیسم، با شعار «آزادی فرد» برای نابودی آن تلاش کرده است و بدین ترتیب، دایرة بسته‌ای از «ناکامی» مدرن به وجود آورده که به بحران اخلاقی شدیدی منتهی گردیده است.1

با حاکمیت اندیشة «نسبیت‌گرایی»، ابتدایی‌ترین زیربناهای دموکراسی شهروندی مورد تهدید قرار گرفت. بدون شک، این امر نه فقط در عرصة اخلاق، بلکه در همة ابعاد تأثیر شگرف داشت و این بهای سنگینی بود که جامعه برای مدرنیسم پرداخت. با وجود این ، هنوز برخی عقیده دارند این روند باید به همین صورت ادامه یابد، حتی اگر هزینة سنگین‌تری برای ادامة آن لازم باشد.

پراگماتیست‌ها، همچون ریچارد رورتی (استاد برجستة فلسفة اثباتی در آمریکا و ادامه‌دهندة راه دیوئی، فیلسوف مشهور پراگماتیست)، سردمدار این گروه هستند. آن‌ها معتقدند هر چقدر اندازة هزینة این کار سنگین باشد، باید ادامه یابد؛ زیرا مدرنیسم با محور قرار دادن فرد، او را منشأ «ذات» و منبع ارزش‌ها قرار داده و حق انتخاب، او را از تأثیر و نفوذ ساختارهای سنتی و هر قدرت دیگری رها ساخته است و هر هزینة سنگینی در برابر این دستاورد، ناچیز است.1 (حتی اگر به قیمت قربانی شدن انسانیت خود انسان باشد!)

با وجود بحران‌های آشکار مدرنیسم در حوزة اخلاق ایجاد کرده است، این عده هنوز هم بدون نگرانی و دغدغه مرتب اصرار می‌کنند که باید سیاست، از دین و حتی از فلسفه جدا شود.]به نظر آنان[ هیچ مفهوم مطلقی و یا مافوقی وجود ندارد.

اما منقدان مدرنیسم و سکولاریسم معتقدند، اندیشة فردگرایی ـ که سردمداران مدرنیسم، سکولاریسم و نسبیت گرایی می‌خواهند به هر قیمت آن را رواج دهند- در اصول و اهداف خود دچارتحولات عمده گردیده است. دیگر، آن فردگراییِ و رمانتیک که مدرنیسم در ابتدا آن را تبلیغ می‌کرد و به فرد اطمینان کامل می داد که می‌تواند بر طبیعت و تاریخ سیطره پیدا کند و سرنوشت خود را تعیین کند، نیست؛ بلکه با سست شدن بنیان‌های اجتماعی و عاطفی و از دست دادن منابع مافوق مادی- که به فرد قدرت و آرامش می‌بخشید- و بی رحمی‌هایی که از جانب ابزار سرمایه داری و بازار از یک سو و ابزار تکنولوژی و علم ازسوی دیگر به وجود آمد، انسان شکننده‌تر و آسیب‌پذیرتر گشت. احساس ضعف و ناتوانی در تسلط بر جسم خویش و در برقراری ارتباط با جامعه که انسان‌هایی سودجو افراد آن را تشکیل می‌دهند- بر او چیره شد. بدین ترتیب، از خودبیگانگی جایگزین خود باوری گردید و نارسیسیم (خود شیفتگی) از هیمن روست که کریستوفی لاش (استاد برجستة آمریکایی در رته جمعه شناسی و یکی از منتقدان جوامع لیبرال) اذعان می‌دارد که نارسیسیم الزاماً به معنای خود پرستی نیست،‌بلکه توصیف انسان محصول مدرنیسم است که خود محوری پیشه کرده و درون گرا شده است (درونی که پائین ترین نفس انسانی است) انسانی که خود، معیار خویشتن خویش و ملاک ارزشی و اخلاق و هدف و غایت تمامی اقدامات منفعت طلبانة خود گردد، تنها به درون خویش توجه می‌کند و هیچ اعتنایی به خارج از این محدوده ندارد و بدین ترتیب، تبدیل به انسانی تک بعدی می‌گردد.

q زن، اخلاق و دین

نحوة نگرش به مسألة زن، اخلاق و دین نیز از نگرش مذکور جدا نیست. روش‌ها و راهکارهایی که با هدف آزادی زن مطرح شد، از همان زمینه‌های تفکر سکولار غرب نشأت گرفت و همگام با تحولات مدرنیسم، این نظریات نیز متحول شدند. جنبش‌های رهایی‌بخش زنان درگذشته از بینش انسان محور در مراحل اولیه سکولاریسم گرفته بود که قداست را از ساحت خداوند به انسان انتقال داد. البته در آن مرحله نشانه هایی از ارزش‌های آیین مسیحیت نیز به چشم می‌خورد و تأکید بر آن بود که اندیشة برابری زن و مرد، حریم خانواده را محترم بشمارد؛ بدین معنا که این نهضت برای بیداری زنان باشد نه دشمنی با مردان؛ و زن باید در سازندگی و پیشبرد جامعه مشارکت کند و همان گونه که به تربیت فرزندان می پردازد، در سازندگی میهن نیز شرکت نماید.

اصطلاح فمینیسم (feminism).* در همین مرحله به وجود آمد و به «النسویة» یا «النسوانیة» و یا «الانثویة» ترجمه شد. ترجمه‌ای کاملاً تحت‌اللفظی که به هیچ وجه گویای سلطنت نیست و بوده و هیچ‌کدام از مفاهیم پنهان در این اصطلاح را آشکار نمی‌‌کند. بهتر است ابعاد کلی و نهایی این اصطلاح را مشخص کنیم تا معنای ترکیبی و حقیقی آن آشکار گردد. برای این کار، ابتدا آن را در حوزة وسیع‌تری که ما آن را بهنظریه حقوق نوین بررسی می‌نماییم. بسیاری از جنبش‌های آزادی‌خواهانة غرب در دوران پسامدرن ـ که عصر برتری اشیاء، انکار اصل و محور، تلاش برای هنجار گریزی و نابودی همة معیارهای ثابت و کلی است ـ اندیشة مبارزه آن هم به شکل افراطی مطرح می‌کنند. از نظر آنان، همه چیز در حوزة قدرت و تاثر در مبارزة مستمر، مفهوم پیدا می‌کند و انسان، صرفا موجودی مادی است که می‌توان او را با دیگر موجودات مادی اعم از حیوانات، گیاهان و اشیاء بی جان همان‌گونه که همة اشیاء، قابل مقایسه با یکریگر هستند. بدین ترتیب، چندین معیار اصلی ایجاد می‌گردد، یقین از بین می‌رود و همه‌ چیز در چنگال تحول گرفتار می‌شود و به دنبال آن؛ حالتی از تعریف نشدگی، نامعین بودن و چند گانگی شدید به وجود می‌آید. بر این اساس، می توان هر چیز را بیرون از حوزة حدود و مفاهیم پیشین، تجربه کرد. (حتی اگر آن مفهوم پیشین، هویت مشترک انسانی در بستر تایخ باشد). در اینا اشکال جدیدی ازروابط میان انسان ها مطرح می‌شود که راه به تجربیات تاریخی انسان ندارد و می‌تواند به هر صورت ممکن، حتی بدون تفاوت با دیگر عناصر مادی مطرح گردد.

از نگاه جنبش آزادی زنان، انسان یک موجود متمدن و مستقل از عالم ماده و طبیعت محسوب می‌شود که فقط می‌تواند در جامعه وجود داشته باشد و نمی‌توان او را با پدیده‌های مادی و طبیعی برابر دانست. بنابراین، جنبش آزادی زن به دنبالِ تحقق بخشی از عدالت واقعی در جامعه است (نه رسیدن به برابری کامل که در عمل غیرممکن است) ،تا زن به آن چه که یک انسان انتظار دارد، برسد و با دست‌یابی به حقوق مادی و معنوی عادلانه در برابر کاری که انجام می‌دهد خود را بازیابد. جنبش آزادی زن، عمدتا به دنبال آن است که زن به حقوق کامل خود ؛ اعم از حقوق سیاسی (شرکت در انتخابات و مشارکت در حکومت)، اجتماعی (حق طلاق و سرپرستی کودکان) و اقتصادی (برابری دستمزد زن و مرد)دست یابد.

مدعیان آزادی زن، گاهی از سخنان پیچیده‌ای بر زبان می‌آورند و به جای آن‌که زن مادر یا عضویاز خانواده بدانند، او را انسانی مستقل از جامعه فرض می‌کردند و انسانیت او از دیدگاه اقتصادی و جسمانی (یا طبیعی و مادی) می نگرند، نه انسانی به معنای انسان. با وجود این هنوز هم مبنای مقایسه، همان بینش انسانی است که میان انسان و طبیعت، حد و مرزی قائل می‌شود و برای انسان وجودی انسانی با معیارها، مبانی و طبیعت مشترک فرض می‌کند. از این‌رو، جنبش آزادی زن بسیاری از مفاهیم ثابت انسانی مرتبط با نقش زن در جامعه را دربردارد که از مهم‌ترین این نقش‌ها، «مادر بودن» است. بدین ترتیب، جنبش آزادی زنان در مسیر ارزش‌های مشترک انسانی که با انسان در طول تاریخ بشری همراه او بوده است، حرکت می‌کند. ارزش‌هایی مانند خانواده که از مهم‌ترین بنیاد‌های انسانی است و انسان به آن اهمیت می‌دهد و از طریق آن، جوهرة خویش را شکل می‌دهد و هویت متمدن و اخلاقی کسب می‌کند و «زن»، ستون فقرات این نهاد را تشکیل می‌دهد. جنبش آزادی زنان نباید اندیشه‌های غیرممکن را مطرح نمی کند و به دام تجربه‌گرایی دائمی و بی انتهاـ که بر نقاط مشترک میان انسان‌ها تکیه ندارد، حد و مرزی نمی‌شناسد و به قید و بندهای انسانی، اخلاقی و تاریخی معتقد نیست ـ گرفتار شود.

این، مبنای شکل گیری و پیشرفت جنبش آزادی زن و برخی از معیارهای ثابت آن می‌باشد. تا اواسط دهة شصت ]قرن گذشتة[ میلادی، مبنای اصلی تفکر جنبش‌های آزادی ‌بخش غربی نیز همین بود. البته در کنار آن، اندیشه‌های سکولار افراطی نیز وجود داشت که از اوایل دهة پنجاه میلادی، خواهان حرکت به سوی تجربه‌گرایی مطلق در روابط میان انسان‌ها بود. البته این اندیشه در آن دوران، در حاشیه قرار داشت و در جوامع علمی و دانشگاهی جایگاهی نداشت و تأثیر مهمی هم در ایجاد تحول جهانی و تغییر ساختار جوامع برای آن قابل تصور نبود. برخلاف امروز که صدای انسانیت در پس غوغای سکولاریسم پنهان شده و هجوم سرسختانة تفکر مادی‌گرایی، آن را به یک روش غالب جهانی تبدیل کرده است و اندیشة مسلط کردن تفک سرمایه‌داری و جهانی کردن آن را در سر می‌پروراند؛ تا بدون رقیب، بر بازارهای جهانی احاطه یابد و پس از سلطه یافتن بر مرزهای جغرافیایی و ارادة رهبران منطقه‌ای، هیچ نیروی معنوی و متحدی یارای مقاومت در برابر آن را نداشته باشد.

در طول چهار دهة گذشته، کشتی تمدن غرب با تکیه بر کوه سکولاریسم، ساختار و جهت گیری‌های آن را دچار تحول کرده است؛ به طوری که میانگین جامعه را به سکولارسیم در ابعاد مختلف افزایش داده و همراه با آن، ساختار جامعه و حتی خود انسان را نیز در سایة معیارهای مادی گرایانه و منافع اقتصادی، بازآفرینی کرده است. و این رویکرد، موجب سیطرة رو به رشد ارزشهای مادی و «بیرونی» همچون موارد ذیل گردیده است:.*

- توجه به کسب در آمد و بی توجهی به بعد درونی زندگی؛

- بزرگ جلوه دادن نقش سطحی زن (اشتغال و کسب درآمد) و بی توجهی به نقش اصلی و عمیق او (مادری)؛

- هزینه کردن ارزش‌های اصیل اخلاقی و اجتماعی (مانند انسجام خانواده و تأمین نیازهای کودکان) برای رسیدن به تولید بیشتر؛

- سیطرة‌ حکومت، رسانه‌ها و تبلیغات بر عرصة زندگی درونی و رواج اندیشة اصالت لذت؛

- کمرنگ شدن اهمیت احساس امنیت و آرامش روحی و درونی؛

- از میان رفتن ارزش اندیشه و مفاهیم معنوی، به اعتبار این که مادی و قابل سنجش نیستند.

روند عقل‌گرایی و روشنگری مادی آنچنان گسترش پیدا کرد که همة ابعاد زندگی درونی و بیرونی انسان‌ها را فراگرفت. تا آن جا که حتی در تعریف نیروی کار (Labour) نیز همین معیار را مبنا قرار داده است. «کار» را عملی می‌داند که شخص در برابر دستمزد نقدی معین و تابع قوانین عرضه و تقاضا انجام می‌دهد؛ به شرطی‌که در زمرة فعالیت‌های اجتماعی باشد یا در نهایت برای زندگی اجتماعی مفید واقع شود. طبیعی است که نقش مادر در پرورش کودکان و انجام کارهای خانه از تعریف فوق فاصله دارد. این قبیل کارها قابل محاسبة دقیق نیستند و زن با صرف تمامی توان و توجه خود برای انجام آن‌ها، نمی تواند دستمز واقعی خود را کسب کند. از طرفی، کسی نمی‌تواند بر کار آنان نظارت داشته باشد، زیرا زن در حوزة خصوصی زندگی به این کارها می‌پردازد. مادی‌گرایان تلاش می‌کردند به جای در نظر گرفتن ارزش‌های غیر مادی و فداکارانة مادری و نظارتی زن در سطح جامعه و سیاست که مربوط به جنبة انسانی و عاطفی اوست، کار زن را محاسبه مادی کنند.

این‌گونه بود که معیارهای اصیل انسانی با تأکیدی که بر امور باطنی و کیفی دارد، کمرنگ شد و معیارهای مادی که بر ظاهر و کمیت تکیه می‌کند، جای آن را گرفت. به عقیدة ما، جنبش فیمینیسم - که استاد دکتر عبدالوهاب المسیری آن را «مرکزیت یافتن جنس مؤنث» ترجمه کرده‌اند1 ـ در واقع تجلی و ظهور همین تحولات است.

زن که خود را محور و متکی به خویش دید، در مبارزه دائمی با مرد ـ که او هم خود را محور می دانست- بر آن بود تا حقیقت و ذات درونی خویش را هرگونه چارچوب اجتماعی به منحصة ظهور برساند. به عبارت دیگر، به تدریج جداسازی مقولة «زن» از آن چه در طول تاریخ بشر و در حوزة معیارهای انسانی برایش تعریف شده بود، آغاز گردید و مفهوم جدیدی جایگزین آن شد که آن هم «زن» نام داشت؛ اما از نظر محتوا کاملاً با گذشته متفاوت بود. بدین ترتیب جنبش «زن محوری» که در ابتدا به دنبال حقوق اجتماعی و انسانی زن بود، به حرکتی تبدیل شد که به ماهیت، ذات و جسم زن توجه می‌کرد؛ و از تلاش برای دست‌یابی به حقوق زن در جامعة انسانی، به یک نگرش انسان شناختی و جامعه شناختی تبدیل شد که به مسائلی مانند نقش زن در تاریخ و تأکید بر مؤنث بودن سمبل‌ها و نشانه‌های مورد استفادة انسان در زبان، خط و اجتماع سرگرم شد؛ تا جایی‌که حتی واژة تاریخ را هم که در زبان انگلیسی History نامیده می‌شود - و برخی افراد زیرک دریافته‌اند که از ترکیب دو واژة His story (به معنای سرگذشت آن مرد) تشکیل شده است ـ تغییر دادند و آن را به Her story (به معنای سرگذشت آن زن) تبدیل کردند!

بدین ترتیب عشق، شفقت و ارزش‌های مشترک انسانی جای خود را به تنازع محض داد، تنازعی که تنها در جزئیات با تضاد طبقاتی مارکسیستی یا تنازع بقای دارند و یا مبارزات نژادی سیاه پوستان و سفید پوستان (در دیدگاه نژاد پرستانة امپریالیسم غرب) تفاوت دارد. این نگرش، زمانی به اوج خود می‌رسد که جنس مؤنث تصمیم می‌گیرد به طور کامل از طرف مقابل (مذکر) روی بگرداند و بر خود تکیه نماید و جز خود، چیزی را نبیند. او به یک «زن تمام عیار» (super woman) تبدیل می‌شود و استقلال کامل خود را از مرد اعلام می‌دارد. این جاست که هم‌جنس‌گرایی زنان، به عنوان آخرین جلوة زن محوریِ غیرانسانی بروز می‌کند و پایان تاریخ را اعلام کند. کسی نمی‌داند که آیا پایان این جریان همین‌جاست یا این روند، باز هم ادامه خواهد یافت؟ تجربه‌گرایی بی‌حد و مرز در زبان، فرهنگ، تاریخ و روابط انسان‌ها، مسأله‌ای است که نهایت و پایانی نمی‌شناسد.

از سوی دیگر تکنولوژی، اسلحه‌ای است که به اندیشة «زن‌محوری» قدرت ادامة حیات داده است. وقتی تکنولوژی، امکان تولیدمثل مصنوعی را فراهم کرده و هم زمان، تمامی معیارهای اخلاقی را هم نادیده می‌گیرد، و حتی ریشه‌کن می‌کند، نتیجه آن می‌شود که زن بدون نیاز به ازدواج و حتی بدون احساس نیاز به داشتن رابطه با مرد، بتواند فرزند به دنیا بیاورد. آیا این، برای زنِ رها‌شده از خانواده یک دستاورد است؟ یا شکستی برای بشریت و ظلمی در حق کودکی است که نمی‌تواند پدرش را بشناسد و تحت سرپرستی او زندگی کند؟

ریشه‌کن شدن بنیان‌های اخلاقی و فروپاشی کانون خانواده (بر اثر عوامل متعدد سیاسی و اقتصادی) باعث ایجاد نوعی از هم‌گسیختگی در ساختار اجتماعی غرب گردیده است که بازتاب‌های آن در روند جهانی‌سازی، به ما هم رسیده است.

دیگر هیچ رابطه‌ای میان ازدواج، عشق، تولد فرزند و مسؤولیت‌پذیری وجود ندارد. زن و مرد هر کدام می‌توانند بدون آن که با طرف دیگر معاشرت کرده باشند، از طریق تلقیح مصنوعی یا اجارة رحم زوج‌های دیگر، صاحب فرزند شوند و این فرایند هیچ شباهتی به خانواده ندارد. دو زن یا دو مرد و یا حتی گروهی از زنان و مردان با هم زندگی می‌کنند و روابط جنسی سیال و چندجانبه دارند. این همان دوگانگی جنسی (Bi-sexuality) است که زمینه‌های آن ظاهر شده و افراد منحرف را هم تحت‌تأثیر قرار داده است. بدین معنا که از دیدگاه آنان، مهم نیست که انسان با زن رابطه داشته باشد یا با مرد، زیرا نباید در انتخاب شریک جنسی، محدود فکر کرد! هرکس می‌خواهد، مطابق با معیارها و هر کس هم نمی‌خواهد، به گونه‌ای دیگر … مطابق با خواسته‌ها و اختیار خود؛ و این یعنی اباحی‌گری و نسبیت کامل!

پرسش مهمی که در این جا مطرح می‌شود این است که آیا این روند به نفع زن است؟ اجازه بدهید پاسخ را از زبان خانم «ژرمن گریر» یکی از طلایــه‌داران نهضــت فیمینیـــسم در دوران معـــاصر بشنویم. او در کتــاب خود با نام «زن تمام عیار»1 که در سال 1999 م. به چاپ رسید، خبر از وضعیتی می‌دهد که در آینده شاهد آن خواهیم بود. گریر یکی از برجسته‌ترین مدعیان آزادی همه جانبة زن است که جسارت، آزادی مطلق و بی‌حد و مرز خود او، حتی در جوامع غربی نیز بحث‌انگیز می‌باشد. او در بررسی و تحلیل وضعیت زنان پس از گذشت سه دهه از انقلاب جنسی غرب این‌گونه می‌نویسد:

«چشم‌انداز آیندة مسائل جنسی در هزارة سوم میلادی، ظهور و گسترش «صنعت سکس»2 است. ظهور این پدیده و گسترش ابعاد ظاهری و عملی (و سیاحتی و تبلیغاتی و …) آن، این بار نه به مفهوم ادامة سلطة مرد بر جسم زن، بلکه نشانة گریز مرد از زن و مسؤولیت‌های خانواده خواهد بود؛ بدان معنا که مرد، دیگر رابطة بلندمدت را که زحمات و تبعات مختلفی را در بردارد، نمی‌خواهد و این مسأله از دهة شصت میلادی، یعنی از زمانی که زن آزادی پیدا کرد و مرد نیز (از مسؤولیت سرپرستی خانواده) رهایی یافت، آشکار گردیده است. اکنون ، مرد تنها جسم زن و کامجویی از او را می‌خواهد؛ بدون آن که به دنبال آن، فرزندی با مسؤولیت‌ها و مشکلات مربوط به آن به وجود بیاید. در این میان، زن کنندة اصلی است، دلیل این امر هم ظهور پدیده‌ای اجتماعی[3] در غرب است که در سایه آزادی زن و مرد به وجود آمده، آن دو بدون پای‌بندی به ازدواج رسمی، با یکدیگر زندگی می‌کنند و یک یا چند فرزند به دنیا می‌آورند. پس از مدتی کوتاه یا طولانی، مرد دل‌زده می‌شود، اختلافاتی میان دو طرف بروز می‌کند و مرد تصمیم می‌گیرد که مادر بیچاره را ترک کند و او را در سرپرستی فرزندان و با کوله ‌باری از مشکلات شخصی، اجتماعی و اقتصادی تنها بگذارد و افزون بر آن او را مواجه با فشارهای روحی و جسمی نماید. شاید این یکی از مهم‌ترین عوامل روانی افزایش گرایش زنان به هم‌جنس در جوامع غربی باشد، چراکه از نظر آنان، هم‌جنس‌گرایی موجب تخلیة نیروی جنسی زن می‌شود، بدون آن که دخالت مرد در این میان موجب فقر، تجاوز، درد و رنج جدایی گردد.»

خانم گریر در کتاب خود، آمار و ارقام فراوانی را ذکر کرده که از آن جمله، آمار خانواده‌های تک‌سرپرست در انگلستان است. در سال 1971 م . از هر دوازده خانواده، یک خانواده تک سرپرست بوده است. این نسبت در سال 1986 م. به یک هفتم در 1992 م. به یک پنجم افزایش پیدا کرد که در 91 درصد موارد، سرپرست خانواده‌ها زنان بوده‌اند. 35 درصد آنان، هرگز ازدواج نکرده و 10 درصد آنان کمتر از بیست سال سن داشته‌اند.1

آیا این آمار و ارقام، خیالی است؟

پرسش مهم‌تر آن که، این آمار از نگاه یک شخص صاحب نظر و دقیق، نشانة چیست؟ سود یا زیان؟

بدون شک، افرادی مانند رورتی با افکار پراگماتیک خود، شانه‌هایشان را بالا می‌اندازند و بر موضع خود پافشاری می‌کنند که «نمی‌توان از مدرنیسم دست برداشت و باید به کاربرد روش تجربی ادامه داد». اتفاقاً رورتی در مقاله‌ای با عنوان «دین، مانع گفت‌وگو» همین جملات را هم آورده است. باید از او پرسید:«آیا مدرنیسم که بر کاربرد روش تجربی ـ به هر قیمت ممکن‌ ـ تأکید دارد، زمینة گفت‌وگوی واقعی را فراهم کرده است؟!»

q روش تجربی در اخلاق و نظام اجتماعی

کلیدی‌ترین واژه (از نگاه آنان) همین است: روش تجربی! حتی اگر آلت دست این تجربه بشریت، ارزش‌های انسانی و کودکانی باشند که مادر آنها خواسته است بی‌پدر باشند. وقتی این امکان برای زن فراهم شده است که به آزمایشگاه رفته و با تعیین ویژگی‌های دقیق کودک آیندة خود (که معمولاً پوست روشن، چشم آبی، قد بلند و اندام قوی از آن جمله است)، برای بارور کردن خود اسپرم خریداری کند و آزمایشگاه هم تضمین داده است که صاحب اسپرم ناشناخته باقی بماند، نتیجه آن می‌شود که کودک در آینده هرگز نتواند آن مرد مجهول را که نیمی از ژن‌هایش متعلق به اوست، شناسایی کند. امروزه، هزاران و در آینده میلیون‌ها کودک چنین وضعی خواهند داشت. در جوامع غربی، جز عده‌ای معدود، کسی خواهان توقف این روند نیست؛ زیرا تجدیدنظر در این روش‌ها مستلزم بازنگری در سؤال‌های اساسی و کلی بوده و آنها مایل نیستند این پرسش‌ها، روند رو به جلوی تکنولوژی و مدرنیسم را با چالش مواجه کند.

در سایة این تحولات مدرن! اخلاق و ارزش‌های اخلاقی حالت «ابداعی»1 پیدا می‌کنند، چنآن که «جفری‌ویکس» در کتابی با همین عنوان بیان نموده است. وی کتاب را به دوستش که بر اثر ایدز جان داده و دوست دیگری که با این بیماری دست به گریبان است، هدیه می‌کند!

این استاد دانشگاه در دفاع از انحرافات جنسی و اخلاقی، آن را از حقوق انسان و از اصول دموکراسی می‌داند، چرا که تعریف مدرنیسم، «داشتن آزادی مطلق در انتخاب» است و چیزی به عنوان ارزش اخلاقی وجود ندارد،2 پس اگر منظور از ارزش، عرف های دست و پاگیر اجتماعی است که ما در دوران نسبی‌گرایی اخلاقی به راحتی از شر آن‌ها رها شده‌ایم و اگر هم بیولوژیک و طبیعی است، پیشرفت تکنولوژی توانسته است آن را تغییر دهد. این روند، با فراهم شدن امکان «تغییر جنسیت» آغاز شد؛ با پدیدة اجارة رحم زنان و خرید اسپرم مردان از بانک اسپرم ادامه یافت و در نهایت، به تلاش برای شبیه‌سازی بشر در آزمایشگاه انجامید و اکنون این کار در حال پی‌گیری و پیشرفت است.

افکار جفری ویکس، تنها یک نمونه از نتایج نسبی‌گرایی اخلاقی در غرب است و مجامع دانشگاهی و کتابخانه‌های غربی پر است از این قبیل اساتید و این‌گونه کتاب‌هایی که امروزه بخشی از منابع آموزشی کشورهای غربی در سطوح مختلف را تشکیل می‌دهند و از مراحل اولیة آموزش، افکار دانش‌آموزان با آنها آشنا می‌شود.

در گذشته ممکن بود کسی ادعا کند که هر جامعه‌ای حق دارد روش خود را مطابق میل خود انتخاب کند و جوامع غربی در کنار این اباحی‌گری، آزادی‌های سیاسی غیرقابل تصوری هم به دست آورده‌اند؛ اما مشکل ما در این نیست که چگونه تکنولوژی غرب را اقتباس کنیم و از آفت‌های اخلاقی آن دور بمانیم، بلکه مشکل اساسی آن است که وضعیت موجود در جوامع غربی اوج تحول و پیشرفت بشر و «پایان تاریخ» تصورد می‌شود. جالب این جاست که «فوکویاما»، نویسندة ژاپنی مقیم آمریکا، که در اوایل دهة نود با نگارش کتابی با همین عنوان (پایان تاریخ)، سروصدای زیادی به پا کرده بود، در پایان این دهه؛ یعنی در سال 1999م . در کتاب تازه‌ای با عنوان «فروپاشی بزرگ»، به بررسی تحولات اجتماعی سال‌های اخیر پرداخته است.

از قضا، من نیز در مراسمی که در ژانویه سال 1999 م. به مناسبت انتشار این کتاب در لندن برپا شده بود؛ شرکت داشتم و مشاهده کردم که چگونه یکی از زنان فیمینیست، نویسنده را به خاطر آن که ممکن است از نوشته‌های وی ارتباطی میان جنبش آزادی‌خواهانة زنان و فروپاشی بزرگ تصور شود، مورد انتقاد و هجوم شدید قرار داد و من شاهد بودم که چگونه نویسنده نیز، مذبوحانه تلاش می‌کرد تا خود را از آن تهمت برهاند و ثابت کند که با جنبش آزادی زن مخالفتی ندارد و معتقد است که نتیجة نهایی تحولات اجتماعی، مثبت خواهد بود؛ زیرا «انسان به طور طبیعی و بیولوژیک به سوی نظام‌های اخلاقی گرایش دارد.»!1

من به نوبة خود امیدوارم پیش‌بینی فوکویاما صحیح از آب درآید! زیرا همگام با تکمیل اطلاعات ژنتیک افراد، جامعة بشری بیش از هر چیز، به نظام اخلاقی نیاز دارد. اکتشافات علمی و آزمایش‌های ژنتیکی که دولت‌های غربی میلیاردها دلار برای آن هزینه می‌کنند؛ مسائل فلسفی، فکری، اجتماعی، دینی و حقوقی جدیدی به وجود خواهد آورد. دکتر احمد مستجیر، استاد برجستة ژنتیک دانشگاه‌های مصر، در این‌باره می‌گوید: «مسائل کاملاً جدیدی به وجود خواهد آمد که هرگز به فکر ما هم نمی‌رسید. ژنتیک، ما را به سوی مرحلة جدید و بی‌سابقه‌ای به پیش می‌برد که معیار ارزش‌ها و مفاهیم کلی بر اثر آن تغییر خواهد کرد. تصوری که ما از جامعه و زندگی در ذهن داریم ، دچار تحول خواهد شد و نمی‌دانیم چه چیزی به وجود خواهد آمد و این هراس‌انگیز است. پرسشی که همیشه وجود داشته است؛ یعنی: «ما کیستیم ؟» بار دیگر در ذهن ما مطرح می‌شود. این سؤال که در واقع دغدغة فلاسفه بود، در نتیجة پیشرفت‌های علم ژنتیک، برای همة ما به وجود خواهد آمد، هر چند با عبارات مختلف مطرح گردد».

آیا ما همان ژن‌هایی هستیم که علم ژنتیک بشری آن را بررسی می‌کند و در اسپرم‌ها و تخمک‌ها وجود دارد؟ آیا جسم انسان ، تنها یک ابزار است که ژن‌ها برای جاودان ماندن از آن استفاده می‌کنند و با شبیه‌سازی آن، خود را در گذر زمان حفظ می‌نمایند، یا این‌که ما بر ژن‌ها غلبه داریم؟ آیا ما از ژن‌ها هستیم یا ژن‌ها از ما؟

بدون شک، علم ژنتیک در علم پزشکی تحولی ایجاد کرده و آن را به سرعت به پیش خواهد برد. اما آیا فقرا هم مانند ثروتمندان می‌توانند از نتایج آن بهره‌مند گردند؟ یا این‌که نتایج، موجب افزایش ظلم اجتماعی خواهد شد؟ اطلاعات ژنتیک و نوار DNA مربوط به هر شخص، این امکان را فراهم می‌کند که امکان ابتلا به بیماری‌های مختلف در او پیش‌بینی شود؛ تا روش زندگی و مراقبت‌های پزشکی‌ متناسب برای او فراهم گردد.

هم‌چنین، علم ژنتیک ثابت کرده است که برخی امراض، ریشة ژنتیک دارند. تقریباً هر هفته اطلاعات جدیدی در این‌باره منتشر می‌شود؛‌ برای مثال، ژن‌هایی شناسایی شده‌اند که در بروز سرطان سینه، پروستات و قولون و یا ابتلا به بیماری قند و آلزایمر و نظار آن مؤثر هستند. اما آیا جز افراد ثروتمند، کسی می‌تواند هزینة سنگین این قبیل آزمایش‌ها را بپردازد؟

این آزمایش‌های ژنتیک، ویژگی‌های بسیاری را درباره اشخاص آشکار می‌کند. آیا عادلانه است که نتایج این آزمایش‌ها، احتمال ابتلای افراد به بیماری‌ها را مشخص کند؛ اما این اطلاعات، در تهیة امکانات درمانی برای او به کار گرفته نشود؟ از طرفی، هر شخص در میان ژن‌های خود، اختلالاتی دارد که ممکن است مایل به دانستن آن نباشد. کارفرمایان و شرکت‌های بیمه، چگونه به خود حق می‌دهند که این اطلاعات را آشکار کنند؟

تکنولوژی پیشرفتة علم ژنتیک، حتی برای جنین‌هایی که در رحم مادران قرار دارند؛ قابل استفاده است و می‌تواند پیش از تولد، ژن‌های معیوب و بیماری‌زا را مشخص کند و احتمال ابتلا به بیماری‌های ژنتیک پس از تولد کودک را نشان دهد. این مسأله ، یقیناً موجب افزایش سقط جنین خواهد شد و مسائل اخلاقی، دینی و فلسفی بغرنجی پدید خواهد آورد. وقتی زن می‌داند که نوازادش در سن کودکی خواهد مرد ویا عقب‌ماندة ذهنی خواهد بود، آیا دیگر حاضر می‌شود او را در رحم خود نگه‌دارد؟ این روند تا چه حدی تأثیرگذار است؟ آیا جنینی را که می‌دانیم در سن چهل یا پنجاه سالگی بر اثر مرضی مانند «هانتینگتون» خواهد مرد، باید سقط کنیم؟ اگر ابتلای او به بیماری دیابت (قند) مسجل بود، چطور؟ آیا احتمال آن وجود ندارد که آزمایش‌های DNA موجب شود که پدران، تصور «کودک دلخواه» را در ذهن آورده و با ایجاد تغییر در ژن‌های جنین انسان، تلاش کنند ویژگی‌هایی را که می‌خواهند در کودکشان وجود داشته باشد، به وجود آورند؟

هم‌چنان که برخی از دانشمندان مانند «لی سیلفر» اکنون به صورت جدی چنین مسائلی را مطرح می‌کنند و بیم آن می‌رود که تکنولوژی و فناوری ژنتیک و کاربرد آن در عمل تقسیم افراد بشر به دو نوع متفاوت را موجب شود: نوع برتر و نوع پست … و این رشته سر دراز دارد.


q معیارهای اخلاق؛ اسلامی یا بشری؟

بار دیگر به پرسش اصلی بازمی‌گردیم؛ این‌که آیا ما در این مقوله به دین نیاز داریم؟ و آیا با وجود آن که ممکن است برخی، از اجتهاد برای تضییح حقوق زن و حقوق بشر سوء استفاده کنند، ما هنوز هم از متون معتبر دینی و ماهیت حقیقی آن دفاع می‌کنیم؟ ونیز آیا اکنون که بیش از هر زمان دیگری به اهمیت و ارزش تعالیم اسلامی در برخورد با مسائل جامعة بشری پی برده‌ایم و ناکامی روش‌های دیگر ـ غیر اسلامی ـ را عملاً تجربه کرده‌ایم، به اسلام رو می‌کنیم یا این‌که هنوز هم به دنبال مبانی تجربی دیگری هستیم تا آن را در عرصة حیات بشر بیازماییم؟

به عبارت دیگر، آیا اسلام می‌تواند مبنای عادلانه‌ای از اخلاق و ارزش‌هایی را که برای زن، احترام و شخصیت قائل است؛ ارائه کند و آیا می‌توان مبانی و اصول برگرفته از اسلام را با برداشت صحیح در این زمینه به کار گرفت، یا این‌که اساساً ساختار و پیکرة تعالیم اسلامی، ضد زن است و مدرنیسم- با همة دردسرها و مشکل آخرینی‌ها- در این زمینه برتر از اسلام است؟

مشکل می‌توان گفت، مدرنیسم و پیامدهای آن بریک جامعة سنتی که به ارزش‌های مادرانه در کانون خانواده پایبند است و به نام دین، اندک ظلمی هم در حق آنان روا می‌شود، برتری دارد. مردم باید ماهیت اندیشة جایگزین را پیش از روبرو شدن با آن دریابند، تا مشکلات احتمالی آن را نیز پذیرا باشند، در غیراین صورت، اندیشة جایگزین فاجعه‌ای تلخ خواهد بود. پس، به شرطی می‌توان این پرسش را مطرح کرد که مردم، جایگزین را بشناسند. به عقیدة من، بسیاری از مخالفان با بنیاد خانواده، حتی به درستی نمی‌دانند که در غرب دقیقاً چه می‌گذرد، تا جایی که هرگاه من نمونه‌هایی را که در دوران تحصیل خود در جوامع غربی شاهد بوده‌ام؛ برای آنها بازگو می‌کنم، با چهره‌های شگفت‌زده و حتی با انکار و مخالفت سرسختانة همین افراد سکولار مواجه می‌شوم. گویی آنها در دنیای دیگری سیر می‌کنند و دنیای مدرنیسم در ذهن آنان، همان جنبة آرمانی و تخیلی را دارد.

به پرسش پیشین بازمی‌گردیم ؛ آیا ساختار اسلام،اساساً ضد زن است؟ آیا اسلام بر زنان، روش‌های خاص و ارزش‌های اخلاقی ویژه‌ای را تحمیل می‌کند و مردان را آزاد می‌گذارد؟

بار دیگر از غرب آغاز می‌کنیم، از علوم اجتماعی که جایگزین دین گردید؛ علمای دین کنار زده شدند و جامعه‌شناسان (یا در مفهوم وسیع‌تر، نظریه پردازان علوم انسانی) به عنوان نمونة کامل «عقل‌گرایی در امور اجتماعی» جای آنان را گرفتند.

در ابتدا، زن به خانواده و ارزش‌های بورژوازی؛ مانند عفت، خویشتن‌داری ، رفتار و نقش مادرانة خویش پایبند بود و خانواده، یک بنیاد «پدر سالار» محسوب می‌شد. علم جامعه‌شناسی، همواره خانواده را یک نهاد مبتنی بر ارث قلمداد می‌کند. در دیدگاه مدرنیسم غرب و از نگاه غربیان، همواره خانواده به مفهوم «دینی» آن، با خانواده به مفهوم «مدنی» آن در تضاد و تقابل قرار گرفته است. اما اشکال کار در آن جاست که مفهوم یک نهاد مدنی که سلطة حکومت بر آن سایه افکنده است، با تعاریفی که در کتاب‌ها از «جامعة مدنی» ارائه می‌شود، فاصلة بسیار دارد.

از طرفی، احاطه و سلطة حکومت ـ با همة نهادها و ابزارهای آن ـ یک‌شبه حاصل نشده است ؛ بلکه به تدریج، در طول سالیان دراز و از طریق گسترش حوزة وظایف تعریف شدة حکومت انجام گرفته و در مقابل، کمرنگ شدن نقش و کارکرد دیگر نهاد‌ها، به ویژه خانواده را در پی داشته است.

در اولین مرحله، خانواده ـ به شکل گسترده و سنتی ـ کارکرد خود را به عنوان یک «واحد تولید» و تأثیرگذار در نظام اجتماعی به هم پیوسته، از دست داد. با پیشرفت نظام سرمایه‌داری و در پی انقلاب صنعتی، کارکرد تولیدی خانواده، به کارگاه‌ها و مؤسسات اقتصادی تخصصی انتقال یافت و در ادامة این روند، مسألة اشتغال زنان مطرح شد که در ابتدا از اقشار کم‌درآمد و محروم (پرولتاریا) آغاز گردید و به تدریج، برجستة خانواده تأثیر گذاشت. طولی نکشید که خانواده، نقش خود را در پرورش اجتماعی نیز از دست داد و مدارس و مؤسسات آموزشی عهده‌دار این امر شدند. هم‌چنین، کارکرد خانواده در توجه به بهداشت و نگهداری از سالمندان نیز به مؤسسات ویژة این امور سپرده شد. در ادامه، نقش خانواده در تعادل روحی ـ روانی افراد را هم متخصصان تعلیم و تربیت و روان‌شناسان بر عهده گرفتند، تا جایی‌که دیگر حتی کارکردهای روزمرة خانواده نظیر آماده کردن غذا و شستن لباس را نیز شرکت‌ها و مؤسسات مختلف انجام می‌دهند.

بسیاری از نوشته‌ها و کتب مرجع در علوم اجتماعی با شعار تقسیم کار، تخصصی کردن وظایف در جامعه و حفظ ویژگی‌های اختصاصی خانواده، روند انتقال کارکردها را ترویج کردند. اما نتیجة این امر، از هم‌پاشیدگی بنیان خانواده بود که حالا خود را به مؤسسات مختلف نیازمند می‌دید و به آنها متکی شده بود.

اندکی بعد، نهاد خانواده با این اتهام روبرو شد که به جای گسترش همکاری اجتماعی ـ که حالا دیگر مؤسسات اجتماعی گوناگون عهده‌دار آن شده بودند ـ موجب دامن زدن به گرایش‌های فردی، آرمان‌گرایی غیرواقعی و محدود شدن افق دید و بینش افراد می‌گردد! این اتهام تا بدآن جا رسید که «خانواده صلاحیت سرپرستی فرهنگی، جسمی و روحی کودک را ندارد» و نتیجه آن شد که «خانواده اصولاً بی‌فایده است»! از این جا بود که حکومت، آشکارا برای عهده‌دار شدن نقش پدری، وارد صحنه گردید و کارکردهای خانواده به‌طور کلی به مؤسسات تخصصی سپرده شد. این مرحله، همزمان با گسترش اندیشة اقتصاد سرمایه‌داری بود که مهم‌ترین شاخصه‌های آن عبارت‌اند از: روابط قراردادی به جای روبط انسانی؛ اصالت سود به جای ارزش‌های اخلاقی مطلق و برخاسته از دین؛ و تبدیل روابط اجتماعی به روابط تجاری.

بدون گسترش اندیشة سکولاریسم، امکان نداشت این «انتقال کارکردها» که کمرنگ و حاشیه‌ای شدن نقش خانواده پیامد آن بود، در جوامع صنعتی غرب صورت گیرد. روند این انتقال از دوران رنسانس آغاز شد و به تدریج، از عرصة فلسفه به صحنة سیاست و سپس به عرصة اجتماع وارد گردید. جداسازی دین از صحنة جامعه، مرحلة نهایی سکولاریسم بود و با وجود همه ضربه‌هایی که به پیکرة دین وارد آمد، خانه و خانواده و روابط عاطفی هنوز هم مرتبط با دین قلمداد می‌شد. هنگامی‌که سکولاریسم بر راهکارها و روش‌های علمی و فلسفی احاطه پیدا کرد، لاجرم خانواده مورد هجومی بی‌رحمانه قرار گرفت ؛ اما این‌بار نه به عنوان یک نهاد اجتماعی پابرجا -که تحولات سیاسی و اقتصادی پیش از این پایه‌های استحکام خانواده را به لرزش درآورده بودند- بلکه به عنوان یک ارزش اخلاقی و آرمان مقدس مورد حمله قرار گرفت. همان‌طور که اشاره کردیم، ماهیت اندیشة سکولاریسم، در تعارض با تقدس است، به طوری‌که هر نوع مفهوم مطلق را از حوزة شناخت انسان بیرون می‌راند و با از میان بردن تقدس هر یک از اجزای این حوزه، نسبیت‌گرایی را ترویج می‌کند.

اگر پژوهش‌های تاریخی را که معتقد است خانواده در روند تحولات تاریخی جوامع، شکل گرفته؛ بررسی کنیم و یا تحلیل‌های برگرفته از مارکسیسم که خانواده را از نشانه‌های جامعة بورژوازی و از نتایج تحولات سرمایه‌داری می‌شمارد، مورد توجه قرار دهیم و یا حتی خانواده را در سایة اندیشة تفکیک که معتقد به نسبیت است و با نفی مطلق‌گرایی، بازنگری در همة مفاهیم و ساختارها را پیشنهاد می‌کند؛ مورد بحث قرار دهیم، در هر صورت ماهیت نتیجة حاصل از همة آنها یکی است: نفی قداست خانواده (و درپی آن، رهایی زن از قید و بند خانواده، مادر بودن و حریم کهنة عفاف!)؛ زیرا همان گونه که در روند تحول حکومت بیان کردیم، دیگر نهادهای جامعه می‌توانند وظایف خانواده را انجام دهند. بنابراین، خانواده یک نهاد مقدس نیست و ارزش‌های اخلاقی‌ آن نیز قداست ندارد. تاریخ در مراحل مختلف خود، ساختارهای سنتی جامعة انسانی را در اشکال گوناگون شاهد بوده که از آن جمله، ساختار خانواده است.از نگاه این نظریه‌پردازان، خانواده ابزاری برای ادامة سلطه و تجمع سرمایه در چنگ بورژواها بوده و در جوامع ابتدایی (مانند جوامع قبیله‌ای دور از تمدن در قلب جنگل‌های استوایی و آمازون!) چیزی به نام خانواده وجود نداشته است. به عقیدة آنان، نهاد خانواده و کارکردهای آن باید مورد بازنگری، تجدیدنظر و تفکیک کاربردها قرار گیرد؛ تا کارآیی آن در میان گروه‌های مختلف، به اثبات برسد و در هر صورت، خانوده نیازمند نقد و بازبینی است.

از نکات جالب توجه این است که نظریات و نوشته‌های افرادی نظیر «انگلس»، که با نظام خانواده مخالف بوده و آن را عامل تحکیم پدرسالاری و موجب گسترش سلطه بورژوازی و سرمایه‌داری می‌دانستند، مدت‌های طولانی به صورت نظریاتی پراکنده و غیرقابل توجه باقی می‌ماند و تا دهة پنجاه میلادی، در مباحث علوم اجتماعی، خانواده همچنان جایگاه خود را به عنوان «نهاد اجتماعی اساسی و زیربنایی» و «هستة مرکزی جامعه» حفظ کرده بود. اما هم‌زمان با دهة شصت میلادی که نظریه سکولاریسم در جوامع غربی به اوج خود رسید و علوم اجتماعی کاملاً تحت‌تأثیر آن قرار گرفت، خانواده صرفاً یکی از نتایج تحولات تاریخی قلمداد شد که قداستی ندارد و تنها یک موضوع قابل بررسی است؛ نه یک واقعیت انکارناپذیر!

به تدریج، انواع و اشکال گوناگون خانواده به وجود آمد که در نتیجة رواج اندیشة نسبی بودن اخلاق ، همة آنها نسبی پنداشته می‌شدند. دیگر، نه مادر بودن یک ارزش تلقی می‌شد و نه عفت، یک اصل. بچه‌دار شدن و تربیت فرزندان نیز دیگر رسالت اصلی خانواده به شمار نمی‌آمد، بلکه هدف اصلی؛ اثبات خویش، جستجوی خویشتن و توجه به ارزش‌های خویشتن بدون در نظرگرفتن هیچ‌گونه معیار ثابت و معینی بود.

چارلز تیلور، کسی که به ما آموخته بود ؛ چگونه و در پی چه تحولاتی، مدرنیسم از دین محوری به مادی‌گرایی محض رسیده است؛ این‌بار در کتاب مهم، کوچک و ارزندة دیگری با نام «مبانی اخلاقی مرجعیت1 ذاتی»، به ستایش از مرجعیت ذاتی ارزش‌ها و اخلاق در سایه مدرنیسم پرداخته است. به گمان من، نگارش این کتاب، برای کاستن شدت حملات و مخالفت‌هایی است که نویسنده به اتهام ضدیت با لیبرالیسم در معرض آن قرار گرفته است.

لیبرالیسم، این وجود اسطوره‌ای همیشه پیروز که هم‌چون وحشی‌ها بز، آتش خود را بر سر همه فرو می‌ریزد و همگان را تهدید می‌کند. هابز، طراح نظریة «دولت» آن را نماینده و نماد وجود کلی جامعه می داند و معتقد است که بدون وجود دولت، همه با هم به جنگ خواهند پرداخت و صلح، تنها با وجود یک دولت نیرومند که ابزار سلطه در انصار آن است، امکان پذیر خواهد بود.

این نظریه را ما در دانشگاه‌ها و در مباحث سیاست نظری، با حیرت و سرگشتگی فرامی‌گرفتیم و کودکانه؛ ایمان می‌آوردیم که دولت زیربنای جامعه است و بدون آن، هیچ جامعه‌ای پایدار نمی‌ماند.

پرسشی که در این مقوله به ذهن می‌رسد ؛ این است که آیا حکومت که کارکردهای گوناگون خانواده را از آن سلب کرد، خود توانست آنها را به خوبی به انجام برساند؟ و آیا دولت می‌تواند مبانی اخلاق را به درستی پایه‌گذاری کند؟ اگر به اعتقاد عده‌ای، مردم و جامعه می‌توانند بدون تکیه بر دین، مبانی اخلاق را تعیین کنند؛ باید پرسید که آیا با رواج فردگرایی و نسبیت‌گرایی، مردم اساساً می‌توانند به یک «نظام مبتنی بر ارزش‌ها» پایبند باشند؟

در این جا مفهوم حقوق انسان، خود یکی از مشکلات موجود است؛ چراکه هر نوع نظام ارزشی را حتی یک شخص هم می‌تواند با مخالفت خود، نقض کند و این مخالفت حق اوست. البته، ما با این موضوع که انسان از حقوقی برخوردار است، مخالف نیستیم؛ بلکه می‌خواهیم همان اشکال و پرسشی را مطرح کنیم که بیشتر کتاب‌های مربوط به مسائل زنان و انبوه نوشته‌های مدافع انحرافات جنسی به آن دامن زد‌ه‌اند و آن پرسش این است: «معیار و مبنا ]ی اخلاق[چیست؟»

ممکن است گفته شود که در عرصة کلیات و زندگی اجتماعی، «فرد» معیار است و در حوزة جزئیات و زندگی خصوصی، «دین»؛ به شرط آن که افراد، دین را به انتخاب خود برگزیده باشند.… در این جا لازم است به ریشة جدایی میان عام و خاص بپردازیم، آن جا که در نوشته‌های برجامانده از یونان باستان و در گفت‌وگوی میان سقراط و کریتون، تفاوت میان عام و خاص در چندین بعد مطرح می‌شود: نخست؛ در تفاوت میان سیاستمدار و رئیس خانواده، سپس؛ در بحث مرد نیکوکار و شهروند نیکوکار و سرانجام؛ در توصیف دو مفهوم «خیر مشترک» و «خیر شخصی». با وجود آن که فاصله و مرز میان مفاهیم «سیاسی» و «اجتماعی» در نوشته‌های یونانیان مشخص نیست و آنان در دیدگاه‌های فراگیر خود در خصوص جوامع سازمان‌یافته و منظم تحت عنوان دولت ـ شهر، مرز میان این دو مفهوم را مشخص نکرده‌اند ـ و از آن جمله در نوشته‌های ارسطو که انسان را «حیوان سیاسی» می‌داند، به راحتی می‌توان کلمه اجتماعی را به جای سیاسی قرار داد ـ اما در تعریف دولت‌ ـ شهر، تا حدودی تفاوت این دو مفهوم با یکدیگر مشخص شده و در فلسفة یونانی، در چندین مورد این عبارت به چشم می‌خورد.

سردمداران نظریه لیبرالیسم؛ به‌ ویژه «لوک» ، به تفاوت میان عام و خاص دامن زده‌اند. او معیار اصلی تشخیص میان این دو مفهوم را چنین بیان کرده است که «عام» عملی است که افراد، آزادانه و به صورت توافقی و قراردادی انجام می‌دهند، در حالی‌که «خاص» بر مبنای معیارهای طبیعی داخل خانواده قرار دارد؛ برای مثال، علت اطاعت زن از شوهر، بیش از هر چیز، طبیعی و ذاتی است. بر این مبنا، قدرت سیاسی با قدرت پدر در خانواده تفاوت دارد. در جوامع لیبرال، طغیان ارزش‌های حاکم بر زندگی عمومی در عرصة زندگی خصوصی، موجب انزوای خانواده و جدایی آن از هر دو عرصه گردید؛ تا خانواده «آخرین پناهگاه» باشد و به دور از رقابت‌ها و کشمکش‌های موجود در عرصة جامعه و حکومت؛ بتواند عواطف، احساسات و روابط انسانی را استحکام بخشد.

دیدگاه‌های مدافع حقوق زن، از ابتدا جدا دانستن دو مقولة عام و خاص را مورد حمله قرار دادند و اذعان می‌داشتند که جدا پنداشتن این دو مقوله سبب به وجود آمدن این تصور می‌شود که «عام» عرصة مختص مردان است و «خاص» زمینه‌ای مناسب‌تر و سزاوارتر برای زنان به نظر می‌رسد. این تصور، موجب مرزبندی اجتماعی کار و اشتغال می‌گردد و آن که هر دو مقوله را با وجود جدایی، هم‌سنگ و هم‌ارزش معرفی می‌کند، اما در واقع، امور «عام» از جایگاه اجتماعی بالاتری نسبت به امور «خاص» برخوردارند.

از جمله امور خاص، خانواده است که پدر، در امتداد سلطة هرمی شکل موجود در جامعه، بر آن احاطه دارد. پس در حقیقت پدرسالاری، هم بر عرصه امور عام و هم در امور خاص سایه افکنده است، به طوری‌که مردان در امور اجتماعی (عام) سلطة کامل داشته و در امور خانواده «خاص» نیز سلطة خود را تحمیل می‌کنند و به‌طور ناعادلانه، عرصة کار و اشتغال تقسیم‌ می‌شود. مرد، ابزار مادی تولید را در اختیار دارد و منابع مالی نیز در کنترل اوست. سپس در خلال ارزش‌های اجتماعی، ازدواج را به عنوان یک رابطه مطرح می‌کند که نقش زن در آن، تولیدمثل برای بقای نسل بشر است و بهایی که زن می‌پردازد، تسلیم شدن در برابر سلطة مرد در حوزة عام و خاص است.

اندیشه‌های مدافع حقوق زن برای غلبه بر این مشکل، به «تجزیه» خانواده رو آوردند. بدین ترتیب که هر یک از اجزای تشکیل دهندة آن را جداگانه مورد بررسی قرار دادند.

ابتدا ، با تکیه بر «تاریخی» بودن نهاد خانواده و رابطة آن با تحولات نظام سرمایه‌داری وانمود کردند که خانواده، یک نهاد ساختگی و غیر طبیعی است. در ادامه، نوع روابط حاکم بر خانواده؛ تأثیر پدر سالاری و محدود شدن نقش زن به مادر بودن و به دنیا آوردن فرزند را مورد انتقاد قرار دادند و این وظایف را نوعی کارکرد «بیولوژیک» برای زن شمردند که نقش او را در عرصة کارکرد طبیعی محدود کرده، او را از لذت و کامجویی محروم می‌نماید؛ در حالی که مردان عرصة عام اجتماعی و فرهنگی را از آنِ خودمی‌دانند. این روند تا آن جا ادامه یافت که اندیشة دفاع از حقوق زن، ارزش و جایگاه اجتماعی را مختص فعالیت‌های حوزة «عام» دانسته و کار در حوزه‌های خاص، به ویژه در خانواده را فاقد ارزش اجتماعی ـ اقتصادیِ قابل توجه معرفی کرد. نوشته‌های مدعیان دفاع از حقوق زن، ارزش‌هایی چون مادر بودن، عفاف و وقار را ساخته و پرداختة جامعة لیبرال می‌دانست که با هدف فریب افکار زنان به وجود آمده تا آنان را متقاعد کند که فعالیت‌های حوزة خاص برای زن مناسب‌تر است و پرداختن به حوزة عام شایستة او نیست. این‌گونه بود که سردمداران دفاع از حقوق زن، او را به مشارکت در امور عام فراخواندند تا بتواند جایگاه اجتماعی مطلوبی برای خود کسب کند. خواه این امور عام، اقتصادی (اشتغال) باشد و زن را با پرداختن به شغل و کسب درآمد، به استقلال مالی برساند و از سلطة مرد رهایی بخشد؛ و خواه سیاسی باشد. به‌طور‌ی‌که شعار «هر مسألة شخصی، سیاسی هم هست»، ساخته و پرداختة همین عده است.

در ادامه، نظریه‌پردازان دفاع از حقوق زن به بررسی ساختار قدرت در خانواده پرداختند و مسألة ارتباط و تأثیرپذیری مسائل خانواده از سیاست‌های کلی حکومت را مطرح کردند. از دیدگاه آنان، حضور زنان در فعالیت‌های «عام» یکی از راه‌حل‌های اصلی برای ارتقای جایگاه اجتماعی زنان محسوب می‌گردد و این، به معنی تشویق زن به عبور از مرز «خاص» و پاگذاشتن به محدودة «عام» است.

بنابراین، جریان‌های فمینیستی برای گسترش نقش زن، در برابر محدودیت نقش او در حوزة «خاص» او به عرصة «عام» سوق دادند و این‌کار، ابتدا از عرصه‌های اقتصادی آغاز و سپس به مسائل سیاسی کشیده شد. اما آن چه در عمل به وقوع پیوست؛ اولویت پیدا کردن امور عام نسبت امور خاص بود. به عبارت دیگر، به جای آن که زن از تجربة حضور خود در جامعه، برای سامان‌دهی خانواده و نزدیک کردن مسائل خانوادگی به افق عدالت و هم‌فکری بهره گیرد و اهمیت امور عام را به امور خاص منتقل کند؛ راه‌حل‌های پیشنهادی مدافعان حقوق زن، خود گرفتار تناقض شد و در دام دوگانگی افتاد و آنان به همان مشکلی که از آن انتقاد داشتند؛ یعنی مقدم کردن عام بر خاص‌، دچار شدند. اکنون بیایید همان‌گونه که تئوری‌های علوم اجتماعی غرب را به عنوان مبنا فرض کردیم، این‌بار دیدگاه اسلامی را در این خصوص مورد بررسی قرار دهیم.

q اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان

نگرش اسلام به خانواده با نگرش غربیان به آن، تفاوت اساسی دارد. در نظریات و مبانی اسلامی، خانواده یکی از نهادهای زیربنایی بنیاد هستی و از ساختارهای اصلی جامعة اسلامی به شمار می‌آید که همگام با دیگر ساختارهای جامعه، در راه تحقق اهداف انسان به عنوان خلیفه و جانشین خداوند گام برمی‌دارد.

اگر بپذیریم که رابطة ایمانی و دینی موجب ایجاد پیوند میان زن و مرد در جامعه و در مسیر جانشینی خداست، باید خانواده را بنیان زیربنایی جامعه بدانیم ؛ که به شکل پیوند خویشاوندی و یا در قالب ازدواج تجلی می‌کند و اساس آن هم، بر معیارهای محبت، نوع‌دوستی و رسیدن به آرامش قرار دارد.

تشکیل خانواده بر مبنای گرایش‌ به جنس مخالف قرار دارد ـ همان فطرتی که خداوند انسان را بر اساس آن آفریده است ـ و آن را به یکی از سنت‌های اجتماعی تبدیل می‌کند. از آن جا که هدف احکام شرعی، رساندن انسان به مهر و محبت و آرامش است و این صفات، زیربنای آفرینش انسان و فطرت خدایی او را تشکیل می‌دهند و تغییرناپذیر هستند، بنابراین هدف شرع از هدف خلقت جدا نیست و انسان را در برابر گمراهی و انحراف حفظ و حراست می‌کند.

در نتیجه، گرایش به خانواده، در فطرت انسان ریشه دارد و این یک سنت اجتماعی است که مخالفت و عدم پای‌بندی به احکام شرعی و آداب آن، به سست شدن پایه‌ها و ساختارهای جامعه و فروپاشی آن خواهد انجامید. خانواده، یک نهاد طبیعی مبتنی بر مهر و محبت است که ارزش‌هایی چون گذشت، نیکی و پرهیزگاری آن را استحکام می‌بخشد، نه یک نهاد ساختگی حاصل از تحول سرمایه‌داری و انباشت ثروت در نتیجة قانون ارث (آن‌طور که مارکیست‌ها عقیده دارند) و نه یک نهاد مبتنی بر رقابت و کشمکش و تابع معادلات توازن قوا (آن‌طور که جامعه‌شناسان لیبرال می‌پندارند).

از دیدگاه اسلام، رابطة هم‌زیستی یکی از پایه‌های اصلی فلسفة وجودی بنیان خانواده را تشکیل می‌دهد، به طوری‌که احکام اسلامی، نه تنها احکام مربوط به زن و مرد در داخل خانواده را معین می‌کند، بلکه هدف رابطة میان آن‌دو را رسیدن به تکامل و هم‌سویی می‌داند و با تأکید بر ارتباط میان بنیان خانواده با فطرت و سرشت انسانی، موضعی سرسختانه نسبت به درگیری بین دو جنس دارد، هر نوع احساس بی‌نیازی از جنس مخالف را تحریم می‌کند. و به شدت با زنا و انحرافات جنسی مخالف است. حال آن که این انحرافات از دیدگاه برخی نظریه‌پردازان دفاع از حقوق زن، می‌تواند جایگزین خانواده گردد! در این باره، پیش از این نیز سخن گفتیم.

کتب فقهی، هدف اساسی ازدواج را از نظر شرع، حفظ بقای نسل بشر می‌داند و در دیگر منابع، اهدافی هم‌چون رسیدن به آرامش و آسایش، بهره‌مندی مادی زن و رسیدگی به کارهای شوهر، هم‌یاری در مسیر رسیدن به منافع دنیوی و اخروی و حفظ حریم عفاف و پاکدامنی نیز از جمله اهداف ازدواج شمرده شده است؛ اما هیچ‌کدام از این نوشته‌ها، «حفظ دینداری» را یکی از اهداف، مهم‌ ازدواج و مقدم بر حفظ و بقای نسل ندانسته‌اند.

از دیدگاه شریعت اسلامی، روابط درونی خانواده بر پایة یک سری از ارزش‌ها شکل می‌گیرد که مهم‌ترین آنها عبارت‌اند از: «نیکی به پدر و مادر» و «صلة رحم». از سوی دیگر، خانواده در روند حرکتی خود با مجموعه‌های اجتماعی گسترده‌تری نیز در ارتباط است که «همسایه‌ها» از آن جمله‌اند و این مسأله نیز مورد توجه اسلام قرار دارد؛ هم‌چنان که در تعالیم اسلام فرمان داده شده ، با افرادی‌‌که در جایگاه اجتماعی پایین‌تری هستند (مانند کنیزان و خدمتکاران) باید همانند اهل منزل به نیکی و برابری رفتار شود.

این قبیل دستورات، تنها یک سری ارزش‌های اخلاقی نیستند، بلکه مفاهیمی کاربردی و زیربنایی‌اند که استحکام پایه‌های خانواده و استمرار آن را موجب می‌شوند. این حقیقت، در آیاتی از قرآن کریم آشکارا به چشم می‌خورد؛ آن جا که یکتا‌پرستی را با نیکی به والدین و صله‌رحم را با پرهیزکاری، عدالت و نیکی پیوند می‌دهد و در مقابل، قطع رحم را با فساد، فحشا و زشتی برابر می‌داند.

بدین ترتیب از دیدگاه تعالیم اسلامی، خانواده سنگ بنای جامعه است که فرد را به جامعه؛ و نسل‌ها را به یکدیگر مرتبط می‌سازد و گروه‌های اجتماعی گوناگون را به هم پیوند می‌دهد. با توجه به سطوح مختلف جامعه؛ شامل فرد، خانواده، همسایگان، ملت و امت؛ خانواده مرکز ثقل جامعة اسلامی است.

در دنیای معاصر، خانواده‌های «هسته‌ای» به وجود آمده که در آن، روابط خویشاوندی تابع انتخاب و گزینش افراد خانواده است ؛ به‌طوری که خویشاوندان انسان الزاماً بر مبنای رابطة خونی با یکدیگر مشخص نمی‌شوند، بلکه هر کس به انتخاب خود و بنابر میل و علاقة خویش آنان را برمی‌گزیند و این رابطه، شباهت بسیاری به رابطة دوستانه دارد. حال آن که از نظر شرع، صلة رحم یک وظیفة شرعی است که ربطی به میل و هوس انسان ندارد و حتی اگر طرف مقابل این رابطه را قطع کند،‌وظیفة شخص در قبال او منتفی نمی‌شود. صلة رحم ، یکی از حقوق الهی و واجب عینی است که در قالب یک رابطة انسانی تجلی می‌یابد و در عین حال، ممکن است جنبة مادی نیز پیدا کند. اما هر چه باشد، پیوند دائمی اعضای خانواده ـ برخلاف پندار برخی از نظریه‌پردازان ـ رابطه‌ای مبتنی بر منافع مادی یا ثروت‌های مشترک نبوده و نیست، بلکه پیوندی بر اساس عقیده و احساس مسؤولیت است که با معیارهایی هم‌چون سود یا زیان مادی قابل بررسی نیست. نتایج حاصل از این پیوند‌ها در ابعاد مختلف عبارت‌اند‌از: کسب رضای خداوند در بعد عقیدتی؛ همکاری و بخشش در بعد اجتماعی؛ و تحکیم رابطة خویشاوندی که هم‌چون دیواری مستحکم، از کیان خانواده حمایت می‌کند. در حقیقت عواطف خانوادگی، موجب تحقق ارزش‌هایی چون کمال‌جویی و هم‌یاری در جامعه می‌گردند.

حال این پرسش به وجود آید که در این میان، نقش و جایگاه زن در کدام بخش قرار دارد؟

در پاسخ باید گفت؛ زن، هم در امور خاص (خانواده) و هم در بعد عام (جامعه) نقش دارد؛ چرا که از نگاه اسلام، این دو حوز همانند دایره‌های متداخلی هستند که زن نیز همانند مرد در هر دو ، ایفای نقش می‌کند و هر دوی آنها (زن و مرد) نیز باید به ساختار ارزشی و معیارهای اخلاقی آن پایبند باشند.

پاکدامنی و عفاف، کنترل نگاه، سادگی پوشش و رعایت حریم محرمات الهی، دستوراتی هستند که هم زن و هم مرد باید تابع آن باشند و با توجه به مفهوم «ولایت» می‌توان گفت که در حوزه‌های عام (اجتماعی)، هم مرد و هم زن از حق «سرپرستی» برخوردارند؛ اما سرپرستی مرد در خانواده عبارت از یک سری وظایف مادی، معنوی و رفتاری است و در مقابل ، زن نیز مسؤولیت‌هایی دارد که اگر از مسؤولیت‌های مرد مهم‌تر نباشد، کمتر از آن نیست.

مسؤولیت‌هایی که مهم‌ترین آنها؛ وفاداری و توجه به نیازهای طرف مقابل است و زن، پیش از آن که در برابر مرد این وظایف را داشته باشد، در پیشگاه خداوند چنین مسؤولیتی را بر عهده دارد. مفهوم «کُلکم راع» ] همه شما مسؤول و نگهبان حریم‌ها هستید[ که در احادیث به آن اشاره شده، یک مفهوم عمومی و فراگیر است، نه یک وظیفة هرمی شکل که در جامعه، از طبقات بالا به پایین معنا پیدا کند. به همین ترتیب، تغییر نقش‌ها در خانواده نیز جز در مسیر تکامل آن مفهوم ندارد و از این‌جاست که سرپیچی هر یک از دوطرف از وظایف خود در خانواده، «نشوز» محسوب می‌شود و در قرآن کریم با همین عبارت در دو آیه بدان اشاره شده است.

پیرامون جایگاه خانواده در اسلام و نیز جایگاه مرد و زن در خانواده، سخن بسیار است و من در کتابی که به چاپ رسانده‌ام، به تفصیل در این باره سخن گفته‌ام1 و در این جا نمی‌خواهم به جزئیات بپردازم. تنها نکته‌ای که می‌خواهم آن را شرح دهم، مفهوم سرپرستی (قیمومیت) است که به گمان من،‌ درک ماهیت آن برای عده‌ای دشوار است؛ زیرا هنگامی که می‌گوییم زن، در عرصة اجتماع با مرد برابر و به تعبیر قرآن، قوام و ( بر پا دارندة عدالت) و گواه و شاهد بر عدل و قسط است، اما در داخل خانواده مرد را قوام و سرپرست زن می‌دانیم؛ عده‌ای برداشت می‌کنند که دیدگاه اسلام، تأیید کنندة پدرسالاری در خانواده است.


این متن فقط قسمتی از اخلاق بر مبنای ایمان، نه اخلاق برای زنان می باشد

جهت دریافت کل متن ، لطفا آن را خریداری نمایید